• روایت کامل‌ دفاع مقدس با شنیدن صدای زنان امکانپذیر است


     ۲۵ سال پیش، دیدن یک تصویر گذرا از چهره آرام یک جانباز قطع نخاعی بذر یک اثر در حوزه ادبیات مقاومت را در ذهن یک نویسنده کاشت. تصویری که آن‌قدر ماندگار بود که باعث شد بعد از شهادت آن جانباز، خانم زهرا حسینی مهرآبادی بعد از سال‌ها جست‌وجو، ده‌ها ساعت مصاحبه و نگارش «تب ناتمام» را با همراهی همسر و مادر شهید انجام دهد. کتابی که اخیرا تقریظ رهبر معظم انقلاب بر آن رونمایی می‌شود.
    بخش کتاب رسانه KHAMENEI.IR به همین مناسبت به گفت‌وگو با خانم زهرا حسینی مهرآبادی، نویسنده کتاب «تب ناتمام» پرداخته است.

     خودتان برای مرتبه اول چطور با سوژه آشنا شدید؟ 
     همه چیز از یک روز جمعه در سال ۱۳۷۹ شروع شد. از یک روز معمولی که من از تلویزیونی که بی‌جهت روشن بود شهید دخانچی را به طور خیلی اتفاقی دیدم. ایشان آن زمان هنوز به شهادت نرسیده و در زمره جانبازان قطع نخاع از گردن بودند. در اولین مواجهه، سؤالات متعددی پیرامون شرایط زندگی ایشان، مشکلات و محدودیت‌هایی که با آن مواجه بودند و مراقبت‌هایی که نیاز داشتند برایم مطرح شد. در این میان، چیزی که بیش از همه ذهنم را درگیر کرد، آرامشی بود که در چهره ایشان می‌دیدم. آرامششان تصنعی نبود. اینطور نبود که لبخند روی لبشان به ملاحظه دوربین باشد. آرامششان از عمق وجود برمی‌آمد. اینکه انسانی با آن شرایط، تا این حد آرام باشد و با وجود تمام سختی‌ها لبخند بزند؛ به قدری برایم تعجب‌آور بود که باعث شد تا مدتها اسم و چهره‌ ایشان در ذهنم باقی بماند.

    با توجه به شرایط خاصی که داشتند، مطمئن بودم داستان زندگی‌شان جذاب و متفاوت خواهد بود؛ لذا از اسفند سال ۱۳۸۰ که خبر شهادت ایشان را شنیدم، خیلی منتظر بودم تا نویسنده‌ای به سراغ مادر یا همسر این شهید بزرگوار برود و داستان زندگی شان را قلم بزند که متاسفانه چنین اتفاقی نیفتاد.

    از سال ۹۴ که قلم به دست گرفتم و وارد حوزه نگارش شدم، تصمیم داشتم سراغ این شهید بروم. سال ۹۷ بالاخره تصمیمم را عملی کردم و با همسر شهید ارتباط گرفتم. ایشان با بزرگواری تمام، بنده را به سمت مادر شهید سوق دادند و فرمودند: «اگر من ۴ سال از آقای دخانچی پرستاری کرده‌ام، مادرشان ۱۳ سال این بار را به دوش کشیده‌اند، اولویتی هم اگر باشد، با ایشان است.» این مسئله باعث اتفاق مبارکی شد. چون بیان روایت از زبان مادر موجب می‌شد زوایای بیشتری از زندگی شهید، از کودکی تا مجروحیت و شهادت، بیان شود و چهره کاملتری از ایشان به خواننده ارائه گردد. حُسن بزرگترش این بود که می‌توانستم بستری را که شهید دخانچی در آن تربیت شده بودند را هم ذکر کنم.
     
     از گردآوری اطلاعات و جزئیات برای نگارش کتاب بگویید. دقیقاً کار از چه زمانی آغاز شد و چطور این مسیر را طی کردید؟
     از سال ۹۷ مصاحبه‌ها را شروع کردم. هفته‌ای دوبار به نزد مادر شهید می‌رفتم و از زندگی و خاطراتشان می‌پرسیدم. از آنجا که بنا داشتم مشکلات یک قطع نخاع از گردن را از زوایای محتلف مورد بررسی قرار دهم، در جزئی‌ترین مسائل هم ورود می‌کردم، مادر شهید هم با صبوری کامل، سوالات ریز و درشتم را پاسخ می‌دادند. مصاحبه‌ها یک سال به طول انجامید. علاوه بر هشتاد ساعت مصاحبه با مادر، دو جلسه با آقای علی دخانچی برادر شهید و سه جلسه نیز با همسر شهید مصاحبه گرفتم. بعد از همراهی و همکاری بی‌دریغ خانواده شهید و اتمام مصاحبه‌ها، قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن شدم. نگارش کتاب دو سال زمان برد. علتش هم این بود که می‌خواستم کتابی شایسته و درخور شهید دخانچی، خانواده بزرگوارشان و مردم عزیز کشورم ارائه کنم. کتابی که بتواند عمق رنج این خانواده و از آن مهم‌تر، عظمت این شهید و خانواده‌اش را به شیواترین و تاثیرگذارترین شکل ممکن به مخاطب انتقال دهد. تمام ایام نگارش کتاب برای من شیرین بود. در تمام این مدت، خودم را با خانواده‌ای همیشه همراه، پرمحبت و صبور همنشین می‌دیدم که ۱۷ سال با جان و دل از جانباز روی تختشان مراقبت ‌کردند و همین نوشتن را برایم لذت‌بخش می‌کرد.

    در ابتدا بنا داشتم در خلال روایت مادر، بخش‌هایی از زندگی مشترک شهید و همسرشان را هم ذکر کنم؛ اما طی مصاحبه‌هایی که با خانم نیکوصحبت داشتم، متوجه عشق عمیق، افسانه‌ای و متفاوت ایشان و شهید شدم. عشقی الهی و مافوق تصور که حیف بود ناقص و در ضمن روایت مادر به نگارش دربیاید. از این رو تصمیم گرفتم به توفیق الهی، در کتابی مجزا روایت همسر شهید دخانچی را نیز به رشته تحریر درآورم.
     
     تا الان چه بازخوردهایی از کتاب داشته‌اید؟
     الحمدلله کتاب توانسته دیواری که گاهی بین نسل جوان و دفاع مقدس کشیده شده است را بردارد و با مخاطب جوان و نوجوان ارتباط برقرار کند. علّت موفقیت کتاب در حس و کشش عاطفی است که برای مخاطب ایجاد کرده. بسیاری از خوانندگان حتی کسانی که پیشینه مذهبی نداشتند، با مادر شهید هم‌ذات پنداری کرده‌ بودند. بسیاری معتقد بودند این کتاب زوایای جدیدی از جنگ را برای آنها باز کرده، زوایایی که بعد از چهل سال از اتمام جنگ هنوز برای آنها باز نشده بود. خیلی از خوانندگان تأکید داشتند که این کتاب نوع نگاهشان را به رنج، شادی، مشکلات و در یک کلام به زندگی تغییر داده.

    بازخوردهایی که تا الان به بنده رسیده، نشان می‌دهد که کتاب توانسته مخاطب را به درون زندگی یک جانباز قطع نخاع از گردن ببرد و درک ملموسی از شرایط چنین افرادی را به آنها ارائه کند. در یک کلام می‌توانم بگویم، بازخوردها عموما مثبت بوده. کتاب توانسته هم مخاطب عام را راضی کند و هم توجه مخاطبین خاص را جلب نماید که برای یک نویسنده، این بهترین اتفاق ممکن است.

     برای نگارش کتاب چه اصول و ملاحظاتی را مد نظر قرار دادید که سعی کنید اثر و متن کتاب را در آن چارچوب جلو ببرید؟
     هدف بنده از تألیف این کتاب، نه خلق یک سند خشک تاریخی بوده و نه خلق یک داستان تخیلی محض. بر همین اساس، از همان ابتدا اصل «تخطی‌ناپذیری از هسته اصلی روایت» را مدنظر قرار دادم. بر اساس این شاخص که واقعاً برایم مهم بود، سعی کردم هیچ ماجرا و اتفاقی را به دروغ در کتاب روایت نکنم. برای شخصیت‌های داستان از شهید گرفته تا پدر و مادر و برادرانشان هیچ عمل خلاف واقعیتی را ثبت نکردم. به هیچ عنوان این بنا را نداشتم که برای تحریک احساسات خواننده، حتی مطلبی را به دروغ ذکر کنم. به جد عرض می‌کنم که هر اتفاقی که در این کتاب ذکر شده، در خارج رخ داده است.

    در کنار تعهدم به ثبت واقعیت، این دغدغه را نیز داشتم که وقایع را با قلمی شیوا و روان و تاثیرگذار بنویسم تا برای خواننده جذّاب باشد. همچنین در صحنه‌هایی که مادر شهید تنها اصل ماجرا را به یاد داشتند و جزئیات را به خاطر نمی‌آوردند که بسیار هم نادر بود، در حد لزوم و بر اساس داشته‌ها، صحنه را توصیف می‌کردم تا تصویرسازی آن برای مخاطب راحت‌تر باشد. لذا اگر بخواهم در یک جمله پاسخ شما را بدهم، باید عرض کنم: من در این کتاب «دروغ» ننوشته‌ام؛ اما سعی کرده‌ام «حقیقت» را به شیوه‌ای «اثرگذار» روایت کنم.
     
     بعد از سه دهه و قوت گرفتن جریان ادبیات پایداری، چه نقدهایی به آثار این حوزه دارید؟
     با احترام به همه نویسندگان پیشکسوت و ایثارگرانی که روایت‌هایشان سنگ بنای ادبیات پایداری را گذاشته، باید عرض کنم مهم‌ترین نقدهایی که به ادبیات دفاع مقدس وارد است را می‌توان در چند بخش خلاصه کرد:
    اول از نظر محتوایی و درونمایه. ادبیات ما، اغلب نیمه‌ی تاریک وجود انسان‌ها را در جنگ نادیده می‌گیرد. در بسیاری از آثار، شهدا به صورت فرشته‌وار تصویر شده‌اند. انسان‌هایی که هیچ ترس، تردید، خستگی، اختلاف نظر و تضاد درونی ندارند. این نگاه، اگرچه به قصد تکریم شهدا است، اما در نهایت از انسانِ واقعی فاصله می‌گیرد و شخصیت‌پردازی را ضعیف می‌کند. همچنین تکرار مداوم صحنه‌های پرشور فداکاری، بدون ارائه لایه‌های جدید معنایی، باعث «عادی‌شدن حماسه» و کاهش تأثیرگذاری آن بر نسل جدید شده است.

    دوم از نظر زیبایی‌شناختی و فرم. در بسیاری از آثار، پیام و محتوای ارزشی بر عناصر داستانی مانند پیرنگ، شخصیت‌پردازی، گفت‌وگو و زبان غالب شده که نتیجه آن، خلق آثاری شده که بیشتر شبیه «سند تاریخی روایی» هستند تا یک «اثر ادبیِ ماندگار». زبان بسیاری از آثار این حوزه، متاسفانه زبان شعار و گزارش‌های رسمی است، نه زبان ادبی و تصویری که بتواند حس و حال صحنه را به مخاطب منتقل کند. دیالوگ‌ها نیز اغلب مصنوعی و بی‌روح هستند. زبان، فرم و دغدغه‌های این آثار اغلب برای مخاطب جوان امروزی جذابیت لازم را ندارد. آن‌ها جنگ را نه یک واقعیت ملموس، که یک «تاریخ دور» می‌بینند و ادبیات ما نتوانسته این فاصله را پر کند. نتیجه همه اینها، گسست نسل جوان از ادبیات دفاع مقدس شده، به نحوی که این ادبیات با همه گستردگی، نتوانسته به خوبی بین تجربه نسل جنگ و نسل سوم و چهارم انقلاب پل بزند.

     ادبیات دفاع مقدس برای زنده ماندن و تأثیرگذاری، باید از حالت «تاریخ‌نگاری حماسی» صرف خارج شود و به سمت «انسان‌شناسی جنگ» حرکت کند. باید جسارت پرداختن به تمام زوایای تاریک و روشنِ رزمندگان در جنگ را پیدا کند. باید از شعارزدگی فاصله بگیرد و به تکنیک‌های قدرتمند داستان‌نویسی جهانی مجهز شود. ما نیازمند آثاری هستیم که برای یک نوجوان اروپایی نیز، فارغ از هر پیشینه مذهبی و سیاسی، جذاب و تاثیرگذار باشد. این، بزرگ‌ترین وظیفه نویسندگان حوزه ادبیات پایداری است.
     
     روایت‌های زنانه چه تفاوت‌هایی با روایت‌های مردانه دارند و چرا روایت جنگ نیاز به روایت زنانه دارد؟
     جنگ، یک «واقعه» واحد است، اما «تجربه‌ای» چندصدایی است. روایت مردانه، صدای میدان نبرد است؛ اما روایت زنانه، صدای جنگی است که به خانه آمده. این دو روایت، نه در تقابل، که در تکمیل یکدیگرند تا تصویری کامل از سال‌های دفاع مقدس را برای نسل جوان ترسیم کنند.

    عمده تفاوت‌ روایت‌های زنانه و مردانه از جنگ را می‌توان در این موارد خلاصه کرد:
     ۱. روایت‌های مردانه، عموماً بر «صحنه نبرد» متمرکز هستند: عملیات، شهادت، دلاوری، جغرافیای جنگی. این نوع روایت‌ها، «خارج از خانه» را روایت می‌کنند. اما روایت‌های زنانه، بر «اتفاقات زندگی روزمره» متمرکز هستند: انتظار، ترس از خبر شهادت، مدیریت خانه در غیاب مرد، تربیت فرزندان... این گونه روایت‌ها، «جنگ درون خانه» را روایت می‌کنند.

     ۲. در روایت مردانه، قهرمانی اغلب «حماسی و آشکار» است: مثل حمله به دشمن، دلاوری در میدان نبرد؛ اما در روایت زنانه، قهرمانی اغلب «دراماتیک و خاموش» است: مانند تحمل سال‌ها تنهایی، پایداری در برابر فشارهای اقتصادی و عاطفی، بزرگ کردن فرزندان، پرستاری از مجروحین جنگی و... این، نوع قهرمانی، «فرسایشی» است.

     ۳. در روایت‌های مردانه، اغلب درگیری اصلی حول محور «پذیرش مرگ» و غلبه بر ترس از آن است؛ اما در روایت‌های زنانه، درگیری اصلی حول محور «تلاش برای حفظ زندگی» می‌چرخد.

    درخصوص این که چرا جنگ، نیاز به روایت زنانه دارد؟ باید عرض کنم جنگ فقط در میدان نبرد رخ نداده. بیش از نیمی از جامعه ما (زنان) در پشت جبهه، جنگ خودشان را تجربه می‌کردند. بدون شنیدن صدای آنان، تاریخ جنگ، ناقص و یک‌بعدی روایت می‌شود. روایت زنانه، «مکمل» واقعه جنگ است. ‌روایت مردانه و حماسی، در درازمدت ممکن است جنگ را به یک «اپیک قهرمانی» تقلیل دهد و رنج، مصیبت و ویرانی‌های آن را کمرنگ کند. روایت زنانه، با تمرکز بر «رنج بازماندگان» و «تأثیر جنگ بر روان جامعه»، هرگز اجازه نمی‌دهد جنبه تراژیک و غم‌انگیز جنگ فراموش شود.

    نکته دیگر اینکه تجربه «انتظار»، «عشق»، «ترس از دست دادن عزیز» و «تلاش برای حفظ خانه»، تجربه‌هایی جهانی‌تر و ملموس‌تر برای مخاطبان غیرایرانی و نسل جوان امروز هستند تا جزئیات یک عملیات نظامی. روایت زنانه، پلی عاطفی می‌زند تا نسل‌های بعد بتوانند خود را به جای آن زنان بگذارند و آن دوران را درک کنند. روایت‌های زنانه برای ایجاد ارتباط با نسل‌های آینده قطعا و یقینا گزینه‌های بهتری هستند.

    روایت زنانه، گنجینه‌ای از عواطف، زاویه‌دیدهای تازه و زبان‌های بدیع را به ادبیات جهاد و مقاومت اضافه ‌کرده و به آن عمق، غنا و تنوع می‌بخشد. لذا به عنوان یک نویسنده، معتقدم که دفاع مقدس، زمانی به طور کامل روایت می‌شود که هم صدای شلیک تیر در خط مقدم را بشنویم، هم صدای گریه مادر در پشت جبهه را. هم شعله آتش را ببینیم، هم سایه‌های بلند آن بر دیوار خانه‌ها را.

     متشکرم از شما از اینکه در این گفتگو شرکت کردید.

    منبع: https://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=61819

    #ديگران__گفتگو
    📰 روایت کامل‌ دفاع مقدس با شنیدن صدای زنان امکانپذیر است  ۲۵ سال پیش، دیدن یک تصویر گذرا از چهره آرام یک جانباز قطع نخاعی بذر یک اثر در حوزه ادبیات مقاومت را در ذهن یک نویسنده کاشت. تصویری که آن‌قدر ماندگار بود که باعث شد بعد از شهادت آن جانباز، خانم زهرا حسینی مهرآبادی بعد از سال‌ها جست‌وجو، ده‌ها ساعت مصاحبه و نگارش «تب ناتمام» را با همراهی همسر و مادر شهید انجام دهد. کتابی که اخیرا تقریظ رهبر معظم انقلاب بر آن رونمایی می‌شود. بخش کتاب رسانه KHAMENEI.IR به همین مناسبت به گفت‌وگو با خانم زهرا حسینی مهرآبادی، نویسنده کتاب «تب ناتمام» پرداخته است.  خودتان برای مرتبه اول چطور با سوژه آشنا شدید؟   همه چیز از یک روز جمعه در سال ۱۳۷۹ شروع شد. از یک روز معمولی که من از تلویزیونی که بی‌جهت روشن بود شهید دخانچی را به طور خیلی اتفاقی دیدم. ایشان آن زمان هنوز به شهادت نرسیده و در زمره جانبازان قطع نخاع از گردن بودند. در اولین مواجهه، سؤالات متعددی پیرامون شرایط زندگی ایشان، مشکلات و محدودیت‌هایی که با آن مواجه بودند و مراقبت‌هایی که نیاز داشتند برایم مطرح شد. در این میان، چیزی که بیش از همه ذهنم را درگیر کرد، آرامشی بود که در چهره ایشان می‌دیدم. آرامششان تصنعی نبود. اینطور نبود که لبخند روی لبشان به ملاحظه دوربین باشد. آرامششان از عمق وجود برمی‌آمد. اینکه انسانی با آن شرایط، تا این حد آرام باشد و با وجود تمام سختی‌ها لبخند بزند؛ به قدری برایم تعجب‌آور بود که باعث شد تا مدتها اسم و چهره‌ ایشان در ذهنم باقی بماند. با توجه به شرایط خاصی که داشتند، مطمئن بودم داستان زندگی‌شان جذاب و متفاوت خواهد بود؛ لذا از اسفند سال ۱۳۸۰ که خبر شهادت ایشان را شنیدم، خیلی منتظر بودم تا نویسنده‌ای به سراغ مادر یا همسر این شهید بزرگوار برود و داستان زندگی شان را قلم بزند که متاسفانه چنین اتفاقی نیفتاد. از سال ۹۴ که قلم به دست گرفتم و وارد حوزه نگارش شدم، تصمیم داشتم سراغ این شهید بروم. سال ۹۷ بالاخره تصمیمم را عملی کردم و با همسر شهید ارتباط گرفتم. ایشان با بزرگواری تمام، بنده را به سمت مادر شهید سوق دادند و فرمودند: «اگر من ۴ سال از آقای دخانچی پرستاری کرده‌ام، مادرشان ۱۳ سال این بار را به دوش کشیده‌اند، اولویتی هم اگر باشد، با ایشان است.» این مسئله باعث اتفاق مبارکی شد. چون بیان روایت از زبان مادر موجب می‌شد زوایای بیشتری از زندگی شهید، از کودکی تا مجروحیت و شهادت، بیان شود و چهره کاملتری از ایشان به خواننده ارائه گردد. حُسن بزرگترش این بود که می‌توانستم بستری را که شهید دخانچی در آن تربیت شده بودند را هم ذکر کنم.    از گردآوری اطلاعات و جزئیات برای نگارش کتاب بگویید. دقیقاً کار از چه زمانی آغاز شد و چطور این مسیر را طی کردید؟  از سال ۹۷ مصاحبه‌ها را شروع کردم. هفته‌ای دوبار به نزد مادر شهید می‌رفتم و از زندگی و خاطراتشان می‌پرسیدم. از آنجا که بنا داشتم مشکلات یک قطع نخاع از گردن را از زوایای محتلف مورد بررسی قرار دهم، در جزئی‌ترین مسائل هم ورود می‌کردم، مادر شهید هم با صبوری کامل، سوالات ریز و درشتم را پاسخ می‌دادند. مصاحبه‌ها یک سال به طول انجامید. علاوه بر هشتاد ساعت مصاحبه با مادر، دو جلسه با آقای علی دخانچی برادر شهید و سه جلسه نیز با همسر شهید مصاحبه گرفتم. بعد از همراهی و همکاری بی‌دریغ خانواده شهید و اتمام مصاحبه‌ها، قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن شدم. نگارش کتاب دو سال زمان برد. علتش هم این بود که می‌خواستم کتابی شایسته و درخور شهید دخانچی، خانواده بزرگوارشان و مردم عزیز کشورم ارائه کنم. کتابی که بتواند عمق رنج این خانواده و از آن مهم‌تر، عظمت این شهید و خانواده‌اش را به شیواترین و تاثیرگذارترین شکل ممکن به مخاطب انتقال دهد. تمام ایام نگارش کتاب برای من شیرین بود. در تمام این مدت، خودم را با خانواده‌ای همیشه همراه، پرمحبت و صبور همنشین می‌دیدم که ۱۷ سال با جان و دل از جانباز روی تختشان مراقبت ‌کردند و همین نوشتن را برایم لذت‌بخش می‌کرد. در ابتدا بنا داشتم در خلال روایت مادر، بخش‌هایی از زندگی مشترک شهید و همسرشان را هم ذکر کنم؛ اما طی مصاحبه‌هایی که با خانم نیکوصحبت داشتم، متوجه عشق عمیق، افسانه‌ای و متفاوت ایشان و شهید شدم. عشقی الهی و مافوق تصور که حیف بود ناقص و در ضمن روایت مادر به نگارش دربیاید. از این رو تصمیم گرفتم به توفیق الهی، در کتابی مجزا روایت همسر شهید دخانچی را نیز به رشته تحریر درآورم.    تا الان چه بازخوردهایی از کتاب داشته‌اید؟  الحمدلله کتاب توانسته دیواری که گاهی بین نسل جوان و دفاع مقدس کشیده شده است را بردارد و با مخاطب جوان و نوجوان ارتباط برقرار کند. علّت موفقیت کتاب در حس و کشش عاطفی است که برای مخاطب ایجاد کرده. بسیاری از خوانندگان حتی کسانی که پیشینه مذهبی نداشتند، با مادر شهید هم‌ذات پنداری کرده‌ بودند. بسیاری معتقد بودند این کتاب زوایای جدیدی از جنگ را برای آنها باز کرده، زوایایی که بعد از چهل سال از اتمام جنگ هنوز برای آنها باز نشده بود. خیلی از خوانندگان تأکید داشتند که این کتاب نوع نگاهشان را به رنج، شادی، مشکلات و در یک کلام به زندگی تغییر داده. بازخوردهایی که تا الان به بنده رسیده، نشان می‌دهد که کتاب توانسته مخاطب را به درون زندگی یک جانباز قطع نخاع از گردن ببرد و درک ملموسی از شرایط چنین افرادی را به آنها ارائه کند. در یک کلام می‌توانم بگویم، بازخوردها عموما مثبت بوده. کتاب توانسته هم مخاطب عام را راضی کند و هم توجه مخاطبین خاص را جلب نماید که برای یک نویسنده، این بهترین اتفاق ممکن است.  برای نگارش کتاب چه اصول و ملاحظاتی را مد نظر قرار دادید که سعی کنید اثر و متن کتاب را در آن چارچوب جلو ببرید؟  هدف بنده از تألیف این کتاب، نه خلق یک سند خشک تاریخی بوده و نه خلق یک داستان تخیلی محض. بر همین اساس، از همان ابتدا اصل «تخطی‌ناپذیری از هسته اصلی روایت» را مدنظر قرار دادم. بر اساس این شاخص که واقعاً برایم مهم بود، سعی کردم هیچ ماجرا و اتفاقی را به دروغ در کتاب روایت نکنم. برای شخصیت‌های داستان از شهید گرفته تا پدر و مادر و برادرانشان هیچ عمل خلاف واقعیتی را ثبت نکردم. به هیچ عنوان این بنا را نداشتم که برای تحریک احساسات خواننده، حتی مطلبی را به دروغ ذکر کنم. به جد عرض می‌کنم که هر اتفاقی که در این کتاب ذکر شده، در خارج رخ داده است. در کنار تعهدم به ثبت واقعیت، این دغدغه را نیز داشتم که وقایع را با قلمی شیوا و روان و تاثیرگذار بنویسم تا برای خواننده جذّاب باشد. همچنین در صحنه‌هایی که مادر شهید تنها اصل ماجرا را به یاد داشتند و جزئیات را به خاطر نمی‌آوردند که بسیار هم نادر بود، در حد لزوم و بر اساس داشته‌ها، صحنه را توصیف می‌کردم تا تصویرسازی آن برای مخاطب راحت‌تر باشد. لذا اگر بخواهم در یک جمله پاسخ شما را بدهم، باید عرض کنم: من در این کتاب «دروغ» ننوشته‌ام؛ اما سعی کرده‌ام «حقیقت» را به شیوه‌ای «اثرگذار» روایت کنم.    بعد از سه دهه و قوت گرفتن جریان ادبیات پایداری، چه نقدهایی به آثار این حوزه دارید؟  با احترام به همه نویسندگان پیشکسوت و ایثارگرانی که روایت‌هایشان سنگ بنای ادبیات پایداری را گذاشته، باید عرض کنم مهم‌ترین نقدهایی که به ادبیات دفاع مقدس وارد است را می‌توان در چند بخش خلاصه کرد: اول از نظر محتوایی و درونمایه. ادبیات ما، اغلب نیمه‌ی تاریک وجود انسان‌ها را در جنگ نادیده می‌گیرد. در بسیاری از آثار، شهدا به صورت فرشته‌وار تصویر شده‌اند. انسان‌هایی که هیچ ترس، تردید، خستگی، اختلاف نظر و تضاد درونی ندارند. این نگاه، اگرچه به قصد تکریم شهدا است، اما در نهایت از انسانِ واقعی فاصله می‌گیرد و شخصیت‌پردازی را ضعیف می‌کند. همچنین تکرار مداوم صحنه‌های پرشور فداکاری، بدون ارائه لایه‌های جدید معنایی، باعث «عادی‌شدن حماسه» و کاهش تأثیرگذاری آن بر نسل جدید شده است. دوم از نظر زیبایی‌شناختی و فرم. در بسیاری از آثار، پیام و محتوای ارزشی بر عناصر داستانی مانند پیرنگ، شخصیت‌پردازی، گفت‌وگو و زبان غالب شده که نتیجه آن، خلق آثاری شده که بیشتر شبیه «سند تاریخی روایی» هستند تا یک «اثر ادبیِ ماندگار». زبان بسیاری از آثار این حوزه، متاسفانه زبان شعار و گزارش‌های رسمی است، نه زبان ادبی و تصویری که بتواند حس و حال صحنه را به مخاطب منتقل کند. دیالوگ‌ها نیز اغلب مصنوعی و بی‌روح هستند. زبان، فرم و دغدغه‌های این آثار اغلب برای مخاطب جوان امروزی جذابیت لازم را ندارد. آن‌ها جنگ را نه یک واقعیت ملموس، که یک «تاریخ دور» می‌بینند و ادبیات ما نتوانسته این فاصله را پر کند. نتیجه همه اینها، گسست نسل جوان از ادبیات دفاع مقدس شده، به نحوی که این ادبیات با همه گستردگی، نتوانسته به خوبی بین تجربه نسل جنگ و نسل سوم و چهارم انقلاب پل بزند.  ادبیات دفاع مقدس برای زنده ماندن و تأثیرگذاری، باید از حالت «تاریخ‌نگاری حماسی» صرف خارج شود و به سمت «انسان‌شناسی جنگ» حرکت کند. باید جسارت پرداختن به تمام زوایای تاریک و روشنِ رزمندگان در جنگ را پیدا کند. باید از شعارزدگی فاصله بگیرد و به تکنیک‌های قدرتمند داستان‌نویسی جهانی مجهز شود. ما نیازمند آثاری هستیم که برای یک نوجوان اروپایی نیز، فارغ از هر پیشینه مذهبی و سیاسی، جذاب و تاثیرگذار باشد. این، بزرگ‌ترین وظیفه نویسندگان حوزه ادبیات پایداری است.    روایت‌های زنانه چه تفاوت‌هایی با روایت‌های مردانه دارند و چرا روایت جنگ نیاز به روایت زنانه دارد؟  جنگ، یک «واقعه» واحد است، اما «تجربه‌ای» چندصدایی است. روایت مردانه، صدای میدان نبرد است؛ اما روایت زنانه، صدای جنگی است که به خانه آمده. این دو روایت، نه در تقابل، که در تکمیل یکدیگرند تا تصویری کامل از سال‌های دفاع مقدس را برای نسل جوان ترسیم کنند. عمده تفاوت‌ روایت‌های زنانه و مردانه از جنگ را می‌توان در این موارد خلاصه کرد:  ۱. روایت‌های مردانه، عموماً بر «صحنه نبرد» متمرکز هستند: عملیات، شهادت، دلاوری، جغرافیای جنگی. این نوع روایت‌ها، «خارج از خانه» را روایت می‌کنند. اما روایت‌های زنانه، بر «اتفاقات زندگی روزمره» متمرکز هستند: انتظار، ترس از خبر شهادت، مدیریت خانه در غیاب مرد، تربیت فرزندان... این گونه روایت‌ها، «جنگ درون خانه» را روایت می‌کنند.  ۲. در روایت مردانه، قهرمانی اغلب «حماسی و آشکار» است: مثل حمله به دشمن، دلاوری در میدان نبرد؛ اما در روایت زنانه، قهرمانی اغلب «دراماتیک و خاموش» است: مانند تحمل سال‌ها تنهایی، پایداری در برابر فشارهای اقتصادی و عاطفی، بزرگ کردن فرزندان، پرستاری از مجروحین جنگی و... این، نوع قهرمانی، «فرسایشی» است.  ۳. در روایت‌های مردانه، اغلب درگیری اصلی حول محور «پذیرش مرگ» و غلبه بر ترس از آن است؛ اما در روایت‌های زنانه، درگیری اصلی حول محور «تلاش برای حفظ زندگی» می‌چرخد. درخصوص این که چرا جنگ، نیاز به روایت زنانه دارد؟ باید عرض کنم جنگ فقط در میدان نبرد رخ نداده. بیش از نیمی از جامعه ما (زنان) در پشت جبهه، جنگ خودشان را تجربه می‌کردند. بدون شنیدن صدای آنان، تاریخ جنگ، ناقص و یک‌بعدی روایت می‌شود. روایت زنانه، «مکمل» واقعه جنگ است. ‌روایت مردانه و حماسی، در درازمدت ممکن است جنگ را به یک «اپیک قهرمانی» تقلیل دهد و رنج، مصیبت و ویرانی‌های آن را کمرنگ کند. روایت زنانه، با تمرکز بر «رنج بازماندگان» و «تأثیر جنگ بر روان جامعه»، هرگز اجازه نمی‌دهد جنبه تراژیک و غم‌انگیز جنگ فراموش شود. نکته دیگر اینکه تجربه «انتظار»، «عشق»، «ترس از دست دادن عزیز» و «تلاش برای حفظ خانه»، تجربه‌هایی جهانی‌تر و ملموس‌تر برای مخاطبان غیرایرانی و نسل جوان امروز هستند تا جزئیات یک عملیات نظامی. روایت زنانه، پلی عاطفی می‌زند تا نسل‌های بعد بتوانند خود را به جای آن زنان بگذارند و آن دوران را درک کنند. روایت‌های زنانه برای ایجاد ارتباط با نسل‌های آینده قطعا و یقینا گزینه‌های بهتری هستند. روایت زنانه، گنجینه‌ای از عواطف، زاویه‌دیدهای تازه و زبان‌های بدیع را به ادبیات جهاد و مقاومت اضافه ‌کرده و به آن عمق، غنا و تنوع می‌بخشد. لذا به عنوان یک نویسنده، معتقدم که دفاع مقدس، زمانی به طور کامل روایت می‌شود که هم صدای شلیک تیر در خط مقدم را بشنویم، هم صدای گریه مادر در پشت جبهه را. هم شعله آتش را ببینیم، هم سایه‌های بلند آن بر دیوار خانه‌ها را.  متشکرم از شما از اینکه در این گفتگو شرکت کردید. 🔗 منبع: https://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=61819 #ديگران__گفتگو
    0 نظرات 0 اشتراک‌گذاری‌ها 435 بازدیدها 0 بازبینی‌ها
  • #بازنشر/مستمع را خسته نکن

    عنِ النَّبِيِّ ص: أَنَّ مُوسَى ع لَقِيَ الْخَضِرَ ع فَقَالَ أَوْصِنِي فَقَالَ الْخَضِرُ يَا طَالِبَ الْعِلْمِ إِنَّ الْقَائِلَ أَقَلُّ مَلَالَةً مِنَ الْمُسْتَمِعِ فَلَا تُمِلَ‌ جُلَسَاءَكَ إِذَا حَدَّثْتَهُم‌ (رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: موسی علیه‌السلام با خضر علیه‌السلام دیدار کرد و گفت: مرا سفارش کن. خضر علیه‌السلام فرمود: ای طالب علم! گوینده کمتر از شنونده خسته می‌شود، پس همنشین هایت را خسته مکن زمانی که با آنها سخن میگویی)
    #تبلیغ #کلام #سخنرانی #خستگی
    #مخاطب #موسی #خضر #علم
    #جلد1/ ص226
    @bazm_behar
    🔻#بازنشر/مستمع را خسته نکن

    ▫️عنِ النَّبِيِّ ص: أَنَّ مُوسَى ع لَقِيَ الْخَضِرَ ع فَقَالَ أَوْصِنِي فَقَالَ الْخَضِرُ يَا طَالِبَ الْعِلْمِ إِنَّ الْقَائِلَ أَقَلُّ مَلَالَةً مِنَ الْمُسْتَمِعِ فَلَا تُمِلَ‌ جُلَسَاءَكَ إِذَا حَدَّثْتَهُم‌ (رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: موسی علیه‌السلام با خضر علیه‌السلام دیدار کرد و گفت: مرا سفارش کن. خضر علیه‌السلام فرمود: ای طالب علم! گوینده کمتر از شنونده خسته می‌شود، پس همنشین هایت را خسته مکن زمانی که با آنها سخن میگویی)
    #تبلیغ #کلام #سخنرانی #خستگی
    #مخاطب #موسی #خضر #علم
    #جلد1/ ص226
    @bazm_behar
    0 نظرات 0 اشتراک‌گذاری‌ها 148 بازدیدها 0 بازبینی‌ها
شبکه اجتماعی امین https://aminsocial.com