❁﷽❁
نام قصه: گنج سخاوت بابا علی


یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
توی یه دهکده قشنگ، پر از گل‌های رنگارنگ ، بابا علی و مامان فاطمه با خدیجه جوون و حسن کوچولو زندگی می‌کردن. بابا علی یه مرد مهربون بود که همیشه لبخندش مثل آفتاب گرم و دلنشین بود . هر روز صبح، با یه سبد پر از نون تازه و میوه‌های آبدار می‌رفت سر زمینش و به همه کمک می‌کرد.

یه روز، وقتی بابا علی داشت از بازار برمی‌گشت، دید یه پرنده کوچولو 🐦‍⬛ روی زمین افتاده و بالش شکسته. دلش سوخت و پرنده رو آروم برداشت. گفت: «نترس کوچولو، من بهت کمک می‌کنم!» پرنده رو برد خونه، مامان فاطمه براش یه لونه نرم با پتو درست کرد و خدیجه جوون هر روز بهش دونه‌های خوشمزه می‌داد . حسن کوچولو هم با ذوق کنار لونه می‌نشست و براش آواز می‌خوند .

چند روز بعد، پرنده خوب شد و با یه چشمک گفت: «مرسی که بهم کمک کردین! حالا منم یه راز بهتون می‌گم. توی جنگل، زیر درخت بلوط بزرگ ، یه گنج پنهونه!» بابا علی خندید و گفت: «گنج واقعی مهربونیه!» ولی حسن کوچولو پرید وسط و گفت: «بابا! بریم گنجو پیدا کنیم! شاید یه صندوق پر از شکلات باشه! » همه خندیدن و تصمیم گرفتن برن جنگل.

صبح زود، با یه سبد پر از خوراکی ، راه افتادن. خدیجه جوون با یه سبد گل که خودش چیده بود ، حسن کوچولو با یه چوب جادویی که فکر می‌کرد واقعیه ، و مامان فاطمه با یه نقشه دست‌ساز ، کنار بابا علی قدم برمی‌داشتن. توی راه، یه خرگوش کوچولو جلوشون پرید و گفت: «اووه! کجا می‌رین؟ من گشنمه!» بابا علی بدون معطلی یه سیب قرمز بهش داد و گفت: «بخور، دوست من!» خرگوش ذوق کرد و پرید بغلش .

بعدش، یه موش کوچولو از لای بوته‌ها اومد و گفت: «منم گشنمه!» خدیجه جوون یه تیکه نون بهش داد و موش با خوشحالی دمشو تکون داد. یه کم جلوتر، یه جغد پیر روی شاخه نشسته بود و غرغر کرد: «هیچ‌کس به من توجه نمی‌کنه!» مامان فاطمه یه مشت گردو بهش داد و گفت: «تو هم دوست مایی!» جغد خندید و گفت: «عجب آدمای مهربونی!» .

بالاخره رسیدن به درخت بلوط بزرگ . حسن کوچولو با چوب جادوییش زمینو کند و یه صندوق چوبی پیدا کرد! وقتی درشو باز کردن، دیدن پر از دونه‌های طلاییه! ولی بابا علی گفت: «اینا دونه‌های گیاهن! می‌تونیم بکاریمشون و برای همه غذا درست کنیم!» حسن کوچولو اول یکم اخم کرد ، ولی بعد گفت: «آره! می‌خوام به همه شکلات بدم… نه، نون بدم!» .

وقتی برگشتن دهکده، بابا علی دونه‌ها رو کاشت . چند ماه بعد، زمین پر شد از گندم‌های طلایی . مامان فاطمه و خدیجه جوون نون‌های تازه پختن ، و حسن کوچولو با یه سبد پر از نون و میوه، به همه بچه‌های دهکده داد . خرگوش، موش، و جغد هم اومدن و با همه جشن گرفتن . همه می‌خندیدن و می‌گفتن: «بابا علی، تو گنج واقعی رو پیدا کردی: قلب مهربونت!» .

بابا علی خندید و گفت: «مهربونی مثل یه دونه‌ست. اگه بکاریش، کلی خوشحالی می‌رسه!» حسن کوچولو پرید بغل بابا و گفت: «منم می‌خوام مثل تو مهربون باشم!» از اون روز، هر وقت کسی تو دهکده کمک می‌خواست، حسن کوچولو با سبدش می‌دوید و می‌گفت: «منم گنج مهربونی دارم!» .

قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه‌اش نرسید

🐦‍⬛
پدر و مادر مهربان!
این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد:

امیر المومنین علی علیه السلام:
السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ.
بخشندگی آن است که بی درخواست باشد، اما آنچه پس از درخواست دادن باشد، از روی شرمندگی و بی‌میلی است.

نهج البلاغه - حکمت ٥٣

🪷
کانال قصه شبهای رویایی
قصه‌های کودکانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام.
https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
❁﷽❁ نام قصه: گنج سخاوت بابا علی 🌟 یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود 🌈 توی یه دهکده قشنگ، پر از گل‌های رنگارنگ 🌸، بابا علی و مامان فاطمه با خدیجه جوون و حسن کوچولو زندگی می‌کردن. بابا علی یه مرد مهربون بود که همیشه لبخندش مثل آفتاب گرم و دلنشین بود ☀️. هر روز صبح، با یه سبد پر از نون تازه 🥖 و میوه‌های آبدار 🍎 می‌رفت سر زمینش و به همه کمک می‌کرد. یه روز، وقتی بابا علی داشت از بازار برمی‌گشت، دید یه پرنده کوچولو 🐦‍⬛ روی زمین افتاده و بالش شکسته. دلش سوخت و پرنده رو آروم برداشت. گفت: «نترس کوچولو، من بهت کمک می‌کنم!» 🥰 پرنده رو برد خونه، مامان فاطمه براش یه لونه نرم با پتو درست کرد 🛏️ و خدیجه جوون هر روز بهش دونه‌های خوشمزه می‌داد 🌾. حسن کوچولو هم با ذوق کنار لونه می‌نشست و براش آواز می‌خوند 🎶. چند روز بعد، پرنده خوب شد و با یه چشمک گفت: «مرسی که بهم کمک کردین! حالا منم یه راز بهتون می‌گم. توی جنگل، زیر درخت بلوط بزرگ 🌳، یه گنج پنهونه!» بابا علی خندید و گفت: «گنج واقعی مهربونیه!» 😊 ولی حسن کوچولو پرید وسط و گفت: «بابا! بریم گنجو پیدا کنیم! شاید یه صندوق پر از شکلات باشه! 🍬» همه خندیدن و تصمیم گرفتن برن جنگل. صبح زود، با یه سبد پر از خوراکی 🧺، راه افتادن. خدیجه جوون با یه سبد گل که خودش چیده بود 💐، حسن کوچولو با یه چوب جادویی که فکر می‌کرد واقعیه 🪄، و مامان فاطمه با یه نقشه دست‌ساز 🗺️، کنار بابا علی قدم برمی‌داشتن. توی راه، یه خرگوش کوچولو 🐰 جلوشون پرید و گفت: «اووه! کجا می‌رین؟ من گشنمه!» بابا علی بدون معطلی یه سیب قرمز بهش داد 🍎 و گفت: «بخور، دوست من!» خرگوش ذوق کرد و پرید بغلش 🥰. بعدش، یه موش کوچولو 🐭 از لای بوته‌ها اومد و گفت: «منم گشنمه!» خدیجه جوون یه تیکه نون بهش داد 🥖 و موش با خوشحالی دمشو تکون داد. یه کم جلوتر، یه جغد پیر 🦉 روی شاخه نشسته بود و غرغر کرد: «هیچ‌کس به من توجه نمی‌کنه!» مامان فاطمه یه مشت گردو بهش داد 🌰 و گفت: «تو هم دوست مایی!» جغد خندید و گفت: «عجب آدمای مهربونی!» 😊. بالاخره رسیدن به درخت بلوط بزرگ 🌳. حسن کوچولو با چوب جادوییش زمینو کند و یه صندوق چوبی پیدا کرد! 🪣 وقتی درشو باز کردن، دیدن پر از دونه‌های طلاییه! 🌟 ولی بابا علی گفت: «اینا دونه‌های گیاهن! می‌تونیم بکاریمشون و برای همه غذا درست کنیم!» حسن کوچولو اول یکم اخم کرد 😕، ولی بعد گفت: «آره! می‌خوام به همه شکلات بدم… نه، نون بدم!» 😄. وقتی برگشتن دهکده، بابا علی دونه‌ها رو کاشت 🌱. چند ماه بعد، زمین پر شد از گندم‌های طلایی 🌾. مامان فاطمه و خدیجه جوون نون‌های تازه پختن 🥐، و حسن کوچولو با یه سبد پر از نون و میوه، به همه بچه‌های دهکده داد 🍏. خرگوش، موش، و جغد هم اومدن و با همه جشن گرفتن 🎉. همه می‌خندیدن و می‌گفتن: «بابا علی، تو گنج واقعی رو پیدا کردی: قلب مهربونت!» ❤️. بابا علی خندید و گفت: «مهربونی مثل یه دونه‌ست. اگه بکاریش، کلی خوشحالی می‌رسه!» 🌈 حسن کوچولو پرید بغل بابا و گفت: «منم می‌خوام مثل تو مهربون باشم!» 🥰 از اون روز، هر وقت کسی تو دهکده کمک می‌خواست، حسن کوچولو با سبدش می‌دوید و می‌گفت: «منم گنج مهربونی دارم!» 😊. قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه‌اش نرسید 🦜 🌛🌍🐰🐭🐦‍⬛🦉🦜🌜 پدر و مادر مهربان! این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد: امیر المومنین علی علیه السلام: السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ. بخشندگی آن است که بی درخواست باشد، اما آنچه پس از درخواست دادن باشد، از روی شرمندگی و بی‌میلی است. نهج البلاغه - حکمت ٥٣ 🌼🌻💐🌷🏵️💮🌸🪷🌺🌹 🌜 کانال قصه شبهای رویایی 🌟 قصه‌های کودکانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
0 Kommentare 0 Geteilt 234 Ansichten 0 Bewertungen
شبکه اجتماعی امین https://aminsocial.com