#سیره_شهید
زنجیرهایی به یاد امام کاظم (علیهالسلام)
مهدی می گفت: رفته بودم روستا. همه طرفدار سینه چاک شاه بودند و من هم طرفدار امام خمینی. بحث مان خیلی بالا گرفت تا جایی که مقابل هم ایستادیم. عصبانی شدند و با زنجیر افتادند به جان من.
هر گاه یاد زنجیرهای آن روز می افتم، یاد امام موسی کاظم (علیهالسلام) را برایم تداعی می کند. کاش دوباره ضرب شلاق ها تکرار می شد تا درک می کردم امام موسی کاظم (علیهالسلام) چه رنج هایی کشیدند.
راوی: یونس شمس الدینی
کتاب خاکریز هزار و یک ؛ خاطرات شهید مهدی توسن؛ ص ۱۴
زنجیرهایی به یاد امام کاظم (علیهالسلام)
مهدی می گفت: رفته بودم روستا. همه طرفدار سینه چاک شاه بودند و من هم طرفدار امام خمینی. بحث مان خیلی بالا گرفت تا جایی که مقابل هم ایستادیم. عصبانی شدند و با زنجیر افتادند به جان من.
هر گاه یاد زنجیرهای آن روز می افتم، یاد امام موسی کاظم (علیهالسلام) را برایم تداعی می کند. کاش دوباره ضرب شلاق ها تکرار می شد تا درک می کردم امام موسی کاظم (علیهالسلام) چه رنج هایی کشیدند.
راوی: یونس شمس الدینی
کتاب خاکریز هزار و یک ؛ خاطرات شهید مهدی توسن؛ ص ۱۴
#سیره_شهید
زنجیرهایی به یاد امام کاظم (علیهالسلام)
مهدی می گفت: رفته بودم روستا. همه طرفدار سینه چاک شاه بودند و من هم طرفدار امام خمینی. بحث مان خیلی بالا گرفت تا جایی که مقابل هم ایستادیم. عصبانی شدند و با زنجیر افتادند به جان من.
هر گاه یاد زنجیرهای آن روز می افتم، یاد امام موسی کاظم (علیهالسلام) را برایم تداعی می کند. کاش دوباره ضرب شلاق ها تکرار می شد تا درک می کردم امام موسی کاظم (علیهالسلام) چه رنج هایی کشیدند.
راوی: یونس شمس الدینی
کتاب خاکریز هزار و یک ؛ خاطرات شهید مهدی توسن؛ ص ۱۴
0 Σχόλια
0 Μοιράστηκε
67 Views
0 Προεπισκόπηση