❁﷽❁
قصه غرور فندقی و دوستی گنجشک مهربون
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، زیر گنبد کبود ، توی یک جنگل سرسبز و زیبا ، حیوانات زیادی در صلح و آرامش زندگی میکردند. اما در میان آنان، خرگوش کوچولویی به نام فندقی بود که به خاطر تنددویدنش ، غرور عجیبی داشت و مدام در فکر شنیدن تحسین دیگران بود.
روزی آفتابی ، فندقی کنار رودخانه مشغول بازی بود که طاووس زیبای جنگل را با دم رنگارنگش دید. فندقی برای خودنمایی، سنگریزهای به سوی طاووس پرتاب کرد. طاووس ناراحت گفت: «چرا پرهایم را کثیف کردی؟»
فندقی با خنده پاسخ داد:«هه هه! مگر تو کی هستی؟ من از تو بهترم! من تندتر میدوم!»
طاووس با اخلاق گفت:«غرور تو را روزی به پشیمانی میکشاند» و رفت.
کمی بعد، فندقی گنجشک مهربونی را دید که دانه جمع میکرد. برای آزار او، خطایش را (پناه بردن به جای ناامن در روز بارانی ) به رخش کشید و مسخرهاش کرد. گنجشک خجالتزده سرش را پایین انداخت. فندقی با غرور گفت: «من اگر بودم، به بلندترین درخت میرفتم!» و دور شد.
اما ناگهان، پایش به ریشهای گیر کرد و با درد زیادی بر زمین افتاد. هوا تاریک شد و او تنها و ترسیده ، به گریه افتاد. آنجا بود که به اشتباه خود پی برد: «چرا به دیگران آسیب زدم؟ چرا مغرور شدم؟»
در آن تاریکی، گنجشک مهربان او را یافت و به جای کینه، به کمکش شتافت. او آقا فیل را آورد تا فندقی را نجات دهد. فندقی با شرمندگی عذرخواهی کرد. آقا فیل با مهربانی گفت: «پشیمانی از گناه، نزد خدا از کار نیکی که تو را دچار عجب کند، بهتر است.»
گنجشک نیز او را بخشید و گفت: «بیا دوست باشیم و قول بده دیگر کسی را نیازاری.» فندقی قول داد و از آن روز، با تواضع و مهربانی زندگی کرد.
پایان قصه
پدر و مادر مهربان!
این قصه، برداشتی است از سخن گهربار امام علی علیه السلام:
«سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.»
«گناهی که تو را ناراحت کند (و پشیمان سازد)، نزد خدا بهتر از کار نیکی است که تو را به خودبینی اندازد.»
(نهج البلاغه، حکمت ۴۶)
🪷
https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
قصه غرور فندقی و دوستی گنجشک مهربون
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، زیر گنبد کبود ، توی یک جنگل سرسبز و زیبا ، حیوانات زیادی در صلح و آرامش زندگی میکردند. اما در میان آنان، خرگوش کوچولویی به نام فندقی بود که به خاطر تنددویدنش ، غرور عجیبی داشت و مدام در فکر شنیدن تحسین دیگران بود.
روزی آفتابی ، فندقی کنار رودخانه مشغول بازی بود که طاووس زیبای جنگل را با دم رنگارنگش دید. فندقی برای خودنمایی، سنگریزهای به سوی طاووس پرتاب کرد. طاووس ناراحت گفت: «چرا پرهایم را کثیف کردی؟»
فندقی با خنده پاسخ داد:«هه هه! مگر تو کی هستی؟ من از تو بهترم! من تندتر میدوم!»
طاووس با اخلاق گفت:«غرور تو را روزی به پشیمانی میکشاند» و رفت.
کمی بعد، فندقی گنجشک مهربونی را دید که دانه جمع میکرد. برای آزار او، خطایش را (پناه بردن به جای ناامن در روز بارانی ) به رخش کشید و مسخرهاش کرد. گنجشک خجالتزده سرش را پایین انداخت. فندقی با غرور گفت: «من اگر بودم، به بلندترین درخت میرفتم!» و دور شد.
اما ناگهان، پایش به ریشهای گیر کرد و با درد زیادی بر زمین افتاد. هوا تاریک شد و او تنها و ترسیده ، به گریه افتاد. آنجا بود که به اشتباه خود پی برد: «چرا به دیگران آسیب زدم؟ چرا مغرور شدم؟»
در آن تاریکی، گنجشک مهربان او را یافت و به جای کینه، به کمکش شتافت. او آقا فیل را آورد تا فندقی را نجات دهد. فندقی با شرمندگی عذرخواهی کرد. آقا فیل با مهربانی گفت: «پشیمانی از گناه، نزد خدا از کار نیکی که تو را دچار عجب کند، بهتر است.»
گنجشک نیز او را بخشید و گفت: «بیا دوست باشیم و قول بده دیگر کسی را نیازاری.» فندقی قول داد و از آن روز، با تواضع و مهربانی زندگی کرد.
پایان قصه
پدر و مادر مهربان!
این قصه، برداشتی است از سخن گهربار امام علی علیه السلام:
«سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.»
«گناهی که تو را ناراحت کند (و پشیمان سازد)، نزد خدا بهتر از کار نیکی است که تو را به خودبینی اندازد.»
(نهج البلاغه، حکمت ۴۶)
🪷
https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
❁﷽❁
قصه غرور فندقی و دوستی گنجشک مهربون 🤝🐦
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، زیر گنبد کبود 💙، توی یک جنگل سرسبز و زیبا 🌳، حیوانات زیادی در صلح و آرامش زندگی میکردند. اما در میان آنان، خرگوش کوچولویی به نام فندقی بود که به خاطر تنددویدنش 🏃، غرور عجیبی داشت و مدام در فکر شنیدن تحسین دیگران بود. 😠
روزی آفتابی ☀️، فندقی کنار رودخانه مشغول بازی بود که طاووس زیبای جنگل 🦚 را با دم رنگارنگش دید. فندقی برای خودنمایی، سنگریزهای به سوی طاووس پرتاب کرد. طاووس ناراحت گفت: «چرا پرهایم را کثیف کردی؟» 😔
فندقی با خنده پاسخ داد:«هه هه! مگر تو کی هستی؟ من از تو بهترم! من تندتر میدوم!» 😜
طاووس با اخلاق گفت:«غرور تو را روزی به پشیمانی میکشاند» و رفت. 😥
کمی بعد، فندقی گنجشک مهربونی 🐦 را دید که دانه جمع میکرد. برای آزار او، خطایش را (پناه بردن به جای ناامن در روز بارانی 🌧️) به رخش کشید و مسخرهاش کرد. گنجشک خجالتزده سرش را پایین انداخت. 🥺 فندقی با غرور گفت: «من اگر بودم، به بلندترین درخت میرفتم!» و دور شد. 🌳🏃💨
اما ناگهان، پایش به ریشهای گیر کرد و با درد زیادی بر زمین افتاد. 🤕😭 هوا تاریک شد 🌙 و او تنها و ترسیده 😨، به گریه افتاد. آنجا بود که به اشتباه خود پی برد: «چرا به دیگران آسیب زدم؟ چرا مغرور شدم؟» 😔
در آن تاریکی، گنجشک مهربان او را یافت و به جای کینه، به کمکش شتافت. او آقا فیل 🐘 را آورد تا فندقی را نجات دهد. فندقی با شرمندگی عذرخواهی کرد. آقا فیل با مهربانی گفت: «پشیمانی از گناه، نزد خدا از کار نیکی که تو را دچار عجب کند، بهتر است.» 😊💖
گنجشک نیز او را بخشید و گفت: «بیا دوست باشیم و قول بده دیگر کسی را نیازاری.» 🤝 فندقی قول داد و از آن روز، با تواضع و مهربانی زندگی کرد. 😇
پایان قصه 🥳
پدر و مادر مهربان!
این قصه، برداشتی است از سخن گهربار امام علی علیه السلام:
«سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.»
«گناهی که تو را ناراحت کند (و پشیمان سازد)، نزد خدا بهتر از کار نیکی است که تو را به خودبینی اندازد.»
(نهج البلاغه، حکمت ۴۶)
🌼🌻💐🌷🏵️💮🌸🪷🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628