• سه کار در راستای انهدام عقل

    امام صادق ع: يَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ مَنْ أَظْلَمَ نُورُ فِكْرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ (امام صادق(ع) به هشام فرمودند: "هر کس سه چیز را بر سه چیز مسلط کند، گویا هوای نفسش را در نابودی عقلش یاری کرده است: کسی که نور اندیشه‌اش را با آرزوهای دور و دراز تاریک کند، و لطایف حکمتش را با سخنان بیهوده محو نماید، و نور عبرت‌گیری‌اش را با شهوات نفسانی خاموش کند. چنین کسی گویا هوای نفسش را در ویرانی عقلش یاری کرده است، و هر که عقلش را ویران کند، دین و دنیایش را تباه ساخته است)
    #امل #عقل #عبرت #حکمت #شهوت #ظلمت
    #راه_نابودی #گناه #فکر #نور #آرزو #زبان
    #جلد1/ص138
    @bazm_behar
    🔻سه کار در راستای انهدام عقل ▫️امام صادق ع: يَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ مَنْ أَظْلَمَ نُورُ فِكْرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ (امام صادق(ع) به هشام فرمودند: "هر کس سه چیز را بر سه چیز مسلط کند، گویا هوای نفسش را در نابودی عقلش یاری کرده است: کسی که نور اندیشه‌اش را با آرزوهای دور و دراز تاریک کند، و لطایف حکمتش را با سخنان بیهوده محو نماید، و نور عبرت‌گیری‌اش را با شهوات نفسانی خاموش کند. چنین کسی گویا هوای نفسش را در ویرانی عقلش یاری کرده است، و هر که عقلش را ویران کند، دین و دنیایش را تباه ساخته است) #امل #عقل #عبرت #حکمت #شهوت #ظلمت #راه_نابودی #گناه #فکر #نور #آرزو #زبان #جلد1/ص138 @bazm_behar
    0 Kommentare 0 Geteilt 346 Ansichten 0 Bewertungen
  • نقد غرب باید از موضع استقلال انجام شود


     حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سالهای اخیر با اشاره به وضعیت کنونی جهان غرب، تمدّن مادّی و غربی را در مسیر زوال و فرسایش دانسته و تأکید کردند که نشانه‌های این انحطاط به‌تدریج آشکار می‌شود؛ موضوعی که حتی اندیشمندان غربی نیز آن را تصدیق کرده‌اند. ایشان این روند را یکی از عوامل امیدبخش برای آینده تمدّن اسلامی توصیف می‌کنند: «امروز دنیای غرب در بن‌بست فکری و بن‌بست تئوریک است؛ خیلی از مسائل دنیا برایشان غیر قابل توجیه است، غیر قابل فهم است؛ با آن نگاه لیبرال‌ ـ دموکراسی که اینها داشتند نمیسازد خیلی از این چیزهایی که امروز در دنیا هست. امّا برای ما نه، برای ما همه چیز قابل حل است. نقش انسان، نقش اراده‌ی انسان، نقش توکّل به خدا، نقش حرکت تاریخ، مسئله‌ی مهدویّت و آینده‌ی قطعی اسلام، یک چیزهایی است که برای ما روشن است، برای آنها [نه]؛ ندارند، فاقدند، دستشان خالی است.» ۱۴۰۱/۰۶/۱۲ 

     همایش «ما و غرب؛ در آراء و اندیشه‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای» آبانماه سال گذشته فعالیت خود را آغاز کرد و دوشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۴ نشست پایانی آن با حضور اساتید، پژوهشگران و نخبگان علمی و سیاسی در مرکز همایش‌های بین‌المللی صدا و سیما برگزار شد.
    در این نشست دکتر موسی نجفی، استاد دانشگاه و رئیس شورای علمی همایش «ما و غرب؛ در آراء و اندیشه‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای»، به سخنرانی پرداخته و ویژگی‌های اندیشه سیاسی رهبر انقلاب اسلامی در نسبت ایران و غرب را مورد بررسی قرار داد.
     رسانه KHAMENEI.IR در ادامه متن و فیلم این سخنان را منتشر میکند.



    [دریافت فیلم]
     بسم الله الرّحمن الرّحیم. الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آل محمّد.

    بحث بنده نظریّه‌پردازی درباره‌ی نسبت ما و غرب در اندیشه‌ی سیاسی رهبر معظم انقلاب است که این بحث را در سه قسمت ارائه می‌دهم؛ قسمت اوّل مقدّمه است، بعد اندیشه‌ی سیاسی ایشان که ده نکته راجع به آن می‌گویم و بعد چند نتیجه می‌خواهم بگیرم.

    مقدّمه اینکه برای یک سمینار حتماً لازم نیست که ما همه‌ی نقاط ابهام را رفع کنیم. غرب‌شناس و فیلسوف معاصر، مرحوم دکتر کریم مجتهدی، می‌گفتند که در این سمینارها یا مقاله‌ها شما رفع ابهام بکنید، ولی با رفع ابهام شما یک مسائلی حل می‌شود و یک مسائل جدیدی پیش می‌آید؛ یعنی یک ابهامات بالاتری مطرح می‌شود. این به خاطر قوّت کار علمی است؛ یعنی این عیب نیست و قرار نیست که ما در یک همایش همه‌ی ابهام‌ها را رفع کنیم.

    دوّم اینکه بحث ما و غرب یک جزء سوّمی هم دارد و آن نسبت ما و غرب است. در تاریخ و حافظه‌ی تاریخی ما، سه جزء را باید ببینیم: یکی ایران شیعی پانصدساله از صفویّه به بعد، یکی ایران نهصدساله‌ی قبل از آن و یکی ایران چندهزارساله که به این سوّمی یک مقداری کم التفات داشته‌ایم، ولی اخیراً داریم جبران می‌کنیم و با مطرح کردن همین قصّه‌ی شاپور و والرین، ظاهراً یک توجّه دوباره‌ای داریم به آن می‌کنیم که درست هم هست. این سه جزء، هم ریشه‌‌ی اسلام شیعی ما است، هم زبان فارسی و هم ریشه‌ی چندهزارساله‌ی تاریخی.

    ما وقتی می‌گوییم غرب، غرب بعد از وستفالیا را می‌گوییم ــ یعنی سال ۱۶۴۸ ــ و وضعیّت بعد از انقلاب فرانسه که این غرب یک کلّ سلطه‌گر و یک نظم جدیدی برای خودش نسبت به جهان قائل است. خب حالا وقتی از این کلّیّت غرب صحبت می‌کنیم، من اینجا یک هشداری بدهم ــ که این به برخی از محافل حزب‌اللهی هم راه پیدا کرده ــ که بعضی وقت‌ها با اندیشه‌های چپ یا اندیشه‌های پست‌مدرن به این کلّیّت توجّه می‌کنند. باید توجّه داشته باشیم که با شعار «نه شرقی نه غربی»، ما باید حفظ فاصله را از هر دوی این‌ها داشته باشیم؛ یعنی برای نقد غرب نیازی نیست به قطب دیگر نگاه کنیم؛ ما خودمان یک قطب مستقل هستیم، با یک ادبیّات ملّی و بومی خاصّ خودمان که اوجش هم در بیان رهبر معظم انقلاب است. بنابراین، ما محتاج نوعی ادبیّات جدید هستیم که نسبت خودمان را با غرب بفهمیم.

    امّا راجع به ویژگی‌های اندیشه‌ی سیاسی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، به نظر من ده نکته مهم است. یکی اینکه این اندیشه یک جریان است، یک شخص نیست و ملهم از انقلاب اسلامی است و در این دهه‌ی پنجم، تفصیل شعار «نه شرقی نه غربی» است که این بسیار مهم است؛ یعنی همان شعاری که اوّل انقلاب داشتیم، الان میوه‌هایش دارد بیشتر پیدا می‌شود.

    دوّم اینکه شاخص مهمّ این اندیشه در ابعاد مختلف غربی، استعمارستیزی با غرب است؛ یعنی یکی از شاخص‌هایش این است و این در اینجا شدید است.

    سوّم اینکه این تقابل با غرب یک تقابل ذاتی است، نه یک تقابل سیاسی و تاکتیکی که یک فرایند طبیعی داشته و قابل تقلیل به اشخاص و احزاب نیست.

    نکته‌ی بعدی اینکه این تقابل ما با غرب تقابل شرق با غرب نیست. ما شرقی هستیم ولی صرفاً در دایره‌ی شرق با غرب مقابله نمی‌کنیم، بلکه از یک ایران مستقل و مقتدر وقتی صحبت می‌کنیم، این یک نمادی می‌شود هم در سطح ملّی، هم منطقه‌ای و هم جهانی؛ یعنی به این صورت نگاه کنیم قصّه را. خب حالا این تقابل هم فقط ماهیّت اقتصادی و سیاسی ندارد، بلکه یک نوع مواجهه‌ی مقدّس، اعتقادی و هویّتی است.

    نکته‌ی دیگر اینکه غرب خودش را مرکز می‌داند و سایرین را پیرامون؛ رهبر معظم انقلاب این نامعادله‌ی استعماری را شدیداً مورد نقد و خدشه قرار می‌دهند.

    نکته‌ی بعدی اینکه هژمونی غرب فاقد اعتبار است و ما برای اینکه بتوانیم یک زندگی مستقل و شرافتمندانه داشته باشیم باید توهّم مرکزیّت غرب را از غربی‌ها بگیریم و به آن‌ها بگوییم که غرب تمدّن برتر نیست، تاریخ غرب هم تاریخ جهان نیست و باید به غرب بی‌اعتماد بود، آن‌ها عهدشکنند، حیله‌گرند، منفعت‌جو هستند و سلطه‌گر. این دو روی یک سکّه که یکی‌اش حقوق بشر و لیبرالیسم است و یکی‌اش سلطه و جنگ، غربی‌ها اثبات کرده‌اند که هر وقت منافعشان به خطر بیفتد، آن روی سلطه‌گری و سخت خودشان را نشان می‌دهند نه آن روی نرم خودشان را؛ به تعبیر رهبری، دست چدنی در دستکش مخملی.

    نکته‌ی بعدی اینکه ایران به مدد ظرفیّت عظیم تاریخی‌ای که دارد و به برکت انقلاب اسلامی، قادر به رهبری و پیشتازی جهانی جریان ضدّسلطه است؛ این هم یکی از ویژگی‌هایش است. این بیداری و این پیشتازی در قالب یک ناسیونالیسم خشک نیست، بلکه در قالب نوعی بیداری اسلامی با پشتوانه‌ی تمدّنی است.

    نکته‌ی دیگر اینکه ما در این منازعه‌‌ی با غرب، به طبقه‌ی خاصّ اقتصادی، سیاسی یا احزاب و نخبگان نباید تکیه کنیم، بلکه رهبر انقلاب یک تفسیر جدیدی از مردم ارائه می‌دهند که این تفسیر جدید نه لیبرال است و نه سوسیالیست؛ یعنی یک نوع نگاه خاص به مردم است و دال مرکزی‌اش هم بیداری ملّت‌ها است؛ یعنی موتور متحرّکه‌ی این قضیّه بیداری ملّت‌ها است.

    در ادبیّات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ما یک نوع غیرت و عزّت را هم می‌بینیم. این‌طور نیست که در این راهبرد «حکمت، مصلحت، عزّت»، مصلحتش مال وزارت امور خارجه باشد، عزّت و حکمتش مال ایشان؛ اتّفاقاً مصلحت در عزّت است؛ آن‌هایی که عزّت را از مصلحت جدا می‌کنند و در سایه‌ی ذلّت معنا می‌کنند، مصلحت را هم نشناخته‌اند.

    و نکته‌ی دیگر اینکه مجموعه‌ی این‌ها یک مکتب فکری خاصّی را ایجاد می‌کند که این مکتب خاص، یک هاضمه‌ی قوی‌ای دارد که می‌تواند اندیشه‌های ضدّغربی جریان‌های فکری دیگر جهان را در آفریقا، آمریکای لاتین و کشورهای اسلامی در خودش حل کند و ببیند و با آن نسبت برقرار کند.

    من از این مطلب چند نتیجه می‌گیرم. یکی اینکه این خروج عملی و نظری از دایره‌ی بسته‌ی مرکز ـ پیرامون، در اندیشه‌ی رهبر انقلاب به این طرف می‌رود که ما از پیرامون به مرکز برویم؛ یعنی نسبت ما با غربی‌ها مرکز ـ مرکز می‌شود و ان‌شاءالله عکسش به مرکزیّت ما و پیرامونی غرب؛ همان جمله‌ی دوباره زانو زدن غرب در برابر ایران.

    بحث بعدی بحث دوگانه‌ی ملّت ـ امّت است که مدّت‌ها گفته می‌شد. ایران مستقل و مقتدر چون که مبنا و ابتنای ملّیّتش بر دین است، لذا به خلاف ناسیونالیسم غربی یک نوع ملّیّت جدید را هم نشان می‌دهد و اینجا ما به جای دوگانه‌ی ایران و اسلام می‌توانیم به خدمات متقابل اسلام و ایران علیه سلطه‌ی غرب اشاره کنیم. ما با جنبش نرم‌افزاری و الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت، وارد تمدّن نوین اسلامی در این اندیشه می‌شویم؛ تمدّنی که رو به اوج و استعلا است در مقابل تمدّنی که رو به افول است. اینجا ما یک منازعه‌ی ایده‌ها را می‌بینیم؛ منازعه‌ی ایده‌هایی که به برتری تمدّن ما منجر می‌شود.

    و نکته‌ی دیگر اینکه ما در این اندیشه‌ی رهبر انقلاب، با عبور از این بحران‌های هویّتی و نظریّه‌ها به طرف یک فلسفه‌ی سیاسی حرکت می‌کنیم که هم هویّت‌زا، هم هویّت‌ساز و هم هویّت‌یاب است. دقّت کنیم که در این نسبت‌سنجی، ما به نوعی دوباره وارد یک جنگ مقدّس می‌شویم، ولی نه جنگ صلیبی؛ جنگی که عصر موجود غرب را عصر موعود نمی‌داند، لذا به نفی پایان تاریخ غرب و نفی پیروزی جنگ تمدّن‌ها حکم می‌کند. به نظر می‌آید که خود این یک فلسفه‌ی تاریخ جدیدی را نشان می‌دهد.

    همچنین، خود این جنگ دوازده‌روزه هم اثبات کرد که ما هر‌چند در دوره‌‌ی استعمار فرانو هستیم و استعمار ذهن و جنگ نرم، امّا غربی‌ها نشان داده‌اند که پست‌تر از این حرف‌ها هستند و اگر منافعشان ایجاب کند، به همان استعمار کهنه و سخت‌افزار و تجزیه‌ی ایران و اشغال هم فکر می‌کنند؛ یعنی نشان می‌دهد که ما با یک استعمار ترکیبی روبه‌رو هستیم.

    در آخر باید بگویم که اگر امام در نامه‌ی به گورباچف شنیدنِ صدای شکسته شدن استخوان‌های مارکسیسم را اعلام نمود، رهبر انقلاب در نامه به جوانان غربی ــ نه سران غربی ــ ضمن اعلام شکسته شدن استخوان‌های لیبرالیسم و سلطه‌ی مدرن غرب، عصر جدیدی را نوید می‌دهند که بشر دوباره به آسمان نگاه می‌کند و منتظر ندایی ملکوتی از منجی مقدّس است.

    والسّلام‌علیکم‌ورحمةالله


    منبع: https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=61742

    #ديگران__يادداشت
    📰 نقد غرب باید از موضع استقلال انجام شود  حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سالهای اخیر با اشاره به وضعیت کنونی جهان غرب، تمدّن مادّی و غربی را در مسیر زوال و فرسایش دانسته و تأکید کردند که نشانه‌های این انحطاط به‌تدریج آشکار می‌شود؛ موضوعی که حتی اندیشمندان غربی نیز آن را تصدیق کرده‌اند. ایشان این روند را یکی از عوامل امیدبخش برای آینده تمدّن اسلامی توصیف می‌کنند: «امروز دنیای غرب در بن‌بست فکری و بن‌بست تئوریک است؛ خیلی از مسائل دنیا برایشان غیر قابل توجیه است، غیر قابل فهم است؛ با آن نگاه لیبرال‌ ـ دموکراسی که اینها داشتند نمیسازد خیلی از این چیزهایی که امروز در دنیا هست. امّا برای ما نه، برای ما همه چیز قابل حل است. نقش انسان، نقش اراده‌ی انسان، نقش توکّل به خدا، نقش حرکت تاریخ، مسئله‌ی مهدویّت و آینده‌ی قطعی اسلام، یک چیزهایی است که برای ما روشن است، برای آنها [نه]؛ ندارند، فاقدند، دستشان خالی است.» ۱۴۰۱/۰۶/۱۲   همایش «ما و غرب؛ در آراء و اندیشه‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای» آبانماه سال گذشته فعالیت خود را آغاز کرد و دوشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۴ نشست پایانی آن با حضور اساتید، پژوهشگران و نخبگان علمی و سیاسی در مرکز همایش‌های بین‌المللی صدا و سیما برگزار شد. در این نشست دکتر موسی نجفی، استاد دانشگاه و رئیس شورای علمی همایش «ما و غرب؛ در آراء و اندیشه‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای»، به سخنرانی پرداخته و ویژگی‌های اندیشه سیاسی رهبر انقلاب اسلامی در نسبت ایران و غرب را مورد بررسی قرار داد.  رسانه KHAMENEI.IR در ادامه متن و فیلم این سخنان را منتشر میکند. [دریافت فیلم]  بسم الله الرّحمن الرّحیم. الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آل محمّد. بحث بنده نظریّه‌پردازی درباره‌ی نسبت ما و غرب در اندیشه‌ی سیاسی رهبر معظم انقلاب است که این بحث را در سه قسمت ارائه می‌دهم؛ قسمت اوّل مقدّمه است، بعد اندیشه‌ی سیاسی ایشان که ده نکته راجع به آن می‌گویم و بعد چند نتیجه می‌خواهم بگیرم. مقدّمه اینکه برای یک سمینار حتماً لازم نیست که ما همه‌ی نقاط ابهام را رفع کنیم. غرب‌شناس و فیلسوف معاصر، مرحوم دکتر کریم مجتهدی، می‌گفتند که در این سمینارها یا مقاله‌ها شما رفع ابهام بکنید، ولی با رفع ابهام شما یک مسائلی حل می‌شود و یک مسائل جدیدی پیش می‌آید؛ یعنی یک ابهامات بالاتری مطرح می‌شود. این به خاطر قوّت کار علمی است؛ یعنی این عیب نیست و قرار نیست که ما در یک همایش همه‌ی ابهام‌ها را رفع کنیم. دوّم اینکه بحث ما و غرب یک جزء سوّمی هم دارد و آن نسبت ما و غرب است. در تاریخ و حافظه‌ی تاریخی ما، سه جزء را باید ببینیم: یکی ایران شیعی پانصدساله از صفویّه به بعد، یکی ایران نهصدساله‌ی قبل از آن و یکی ایران چندهزارساله که به این سوّمی یک مقداری کم التفات داشته‌ایم، ولی اخیراً داریم جبران می‌کنیم و با مطرح کردن همین قصّه‌ی شاپور و والرین، ظاهراً یک توجّه دوباره‌ای داریم به آن می‌کنیم که درست هم هست. این سه جزء، هم ریشه‌‌ی اسلام شیعی ما است، هم زبان فارسی و هم ریشه‌ی چندهزارساله‌ی تاریخی. ما وقتی می‌گوییم غرب، غرب بعد از وستفالیا را می‌گوییم ــ یعنی سال ۱۶۴۸ ــ و وضعیّت بعد از انقلاب فرانسه که این غرب یک کلّ سلطه‌گر و یک نظم جدیدی برای خودش نسبت به جهان قائل است. خب حالا وقتی از این کلّیّت غرب صحبت می‌کنیم، من اینجا یک هشداری بدهم ــ که این به برخی از محافل حزب‌اللهی هم راه پیدا کرده ــ که بعضی وقت‌ها با اندیشه‌های چپ یا اندیشه‌های پست‌مدرن به این کلّیّت توجّه می‌کنند. باید توجّه داشته باشیم که با شعار «نه شرقی نه غربی»، ما باید حفظ فاصله را از هر دوی این‌ها داشته باشیم؛ یعنی برای نقد غرب نیازی نیست به قطب دیگر نگاه کنیم؛ ما خودمان یک قطب مستقل هستیم، با یک ادبیّات ملّی و بومی خاصّ خودمان که اوجش هم در بیان رهبر معظم انقلاب است. بنابراین، ما محتاج نوعی ادبیّات جدید هستیم که نسبت خودمان را با غرب بفهمیم. امّا راجع به ویژگی‌های اندیشه‌ی سیاسی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، به نظر من ده نکته مهم است. یکی اینکه این اندیشه یک جریان است، یک شخص نیست و ملهم از انقلاب اسلامی است و در این دهه‌ی پنجم، تفصیل شعار «نه شرقی نه غربی» است که این بسیار مهم است؛ یعنی همان شعاری که اوّل انقلاب داشتیم، الان میوه‌هایش دارد بیشتر پیدا می‌شود. دوّم اینکه شاخص مهمّ این اندیشه در ابعاد مختلف غربی، استعمارستیزی با غرب است؛ یعنی یکی از شاخص‌هایش این است و این در اینجا شدید است. سوّم اینکه این تقابل با غرب یک تقابل ذاتی است، نه یک تقابل سیاسی و تاکتیکی که یک فرایند طبیعی داشته و قابل تقلیل به اشخاص و احزاب نیست. نکته‌ی بعدی اینکه این تقابل ما با غرب تقابل شرق با غرب نیست. ما شرقی هستیم ولی صرفاً در دایره‌ی شرق با غرب مقابله نمی‌کنیم، بلکه از یک ایران مستقل و مقتدر وقتی صحبت می‌کنیم، این یک نمادی می‌شود هم در سطح ملّی، هم منطقه‌ای و هم جهانی؛ یعنی به این صورت نگاه کنیم قصّه را. خب حالا این تقابل هم فقط ماهیّت اقتصادی و سیاسی ندارد، بلکه یک نوع مواجهه‌ی مقدّس، اعتقادی و هویّتی است. نکته‌ی دیگر اینکه غرب خودش را مرکز می‌داند و سایرین را پیرامون؛ رهبر معظم انقلاب این نامعادله‌ی استعماری را شدیداً مورد نقد و خدشه قرار می‌دهند. نکته‌ی بعدی اینکه هژمونی غرب فاقد اعتبار است و ما برای اینکه بتوانیم یک زندگی مستقل و شرافتمندانه داشته باشیم باید توهّم مرکزیّت غرب را از غربی‌ها بگیریم و به آن‌ها بگوییم که غرب تمدّن برتر نیست، تاریخ غرب هم تاریخ جهان نیست و باید به غرب بی‌اعتماد بود، آن‌ها عهدشکنند، حیله‌گرند، منفعت‌جو هستند و سلطه‌گر. این دو روی یک سکّه که یکی‌اش حقوق بشر و لیبرالیسم است و یکی‌اش سلطه و جنگ، غربی‌ها اثبات کرده‌اند که هر وقت منافعشان به خطر بیفتد، آن روی سلطه‌گری و سخت خودشان را نشان می‌دهند نه آن روی نرم خودشان را؛ به تعبیر رهبری، دست چدنی در دستکش مخملی. نکته‌ی بعدی اینکه ایران به مدد ظرفیّت عظیم تاریخی‌ای که دارد و به برکت انقلاب اسلامی، قادر به رهبری و پیشتازی جهانی جریان ضدّسلطه است؛ این هم یکی از ویژگی‌هایش است. این بیداری و این پیشتازی در قالب یک ناسیونالیسم خشک نیست، بلکه در قالب نوعی بیداری اسلامی با پشتوانه‌ی تمدّنی است. نکته‌ی دیگر اینکه ما در این منازعه‌‌ی با غرب، به طبقه‌ی خاصّ اقتصادی، سیاسی یا احزاب و نخبگان نباید تکیه کنیم، بلکه رهبر انقلاب یک تفسیر جدیدی از مردم ارائه می‌دهند که این تفسیر جدید نه لیبرال است و نه سوسیالیست؛ یعنی یک نوع نگاه خاص به مردم است و دال مرکزی‌اش هم بیداری ملّت‌ها است؛ یعنی موتور متحرّکه‌ی این قضیّه بیداری ملّت‌ها است. در ادبیّات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ما یک نوع غیرت و عزّت را هم می‌بینیم. این‌طور نیست که در این راهبرد «حکمت، مصلحت، عزّت»، مصلحتش مال وزارت امور خارجه باشد، عزّت و حکمتش مال ایشان؛ اتّفاقاً مصلحت در عزّت است؛ آن‌هایی که عزّت را از مصلحت جدا می‌کنند و در سایه‌ی ذلّت معنا می‌کنند، مصلحت را هم نشناخته‌اند. و نکته‌ی دیگر اینکه مجموعه‌ی این‌ها یک مکتب فکری خاصّی را ایجاد می‌کند که این مکتب خاص، یک هاضمه‌ی قوی‌ای دارد که می‌تواند اندیشه‌های ضدّغربی جریان‌های فکری دیگر جهان را در آفریقا، آمریکای لاتین و کشورهای اسلامی در خودش حل کند و ببیند و با آن نسبت برقرار کند. من از این مطلب چند نتیجه می‌گیرم. یکی اینکه این خروج عملی و نظری از دایره‌ی بسته‌ی مرکز ـ پیرامون، در اندیشه‌ی رهبر انقلاب به این طرف می‌رود که ما از پیرامون به مرکز برویم؛ یعنی نسبت ما با غربی‌ها مرکز ـ مرکز می‌شود و ان‌شاءالله عکسش به مرکزیّت ما و پیرامونی غرب؛ همان جمله‌ی دوباره زانو زدن غرب در برابر ایران. بحث بعدی بحث دوگانه‌ی ملّت ـ امّت است که مدّت‌ها گفته می‌شد. ایران مستقل و مقتدر چون که مبنا و ابتنای ملّیّتش بر دین است، لذا به خلاف ناسیونالیسم غربی یک نوع ملّیّت جدید را هم نشان می‌دهد و اینجا ما به جای دوگانه‌ی ایران و اسلام می‌توانیم به خدمات متقابل اسلام و ایران علیه سلطه‌ی غرب اشاره کنیم. ما با جنبش نرم‌افزاری و الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت، وارد تمدّن نوین اسلامی در این اندیشه می‌شویم؛ تمدّنی که رو به اوج و استعلا است در مقابل تمدّنی که رو به افول است. اینجا ما یک منازعه‌ی ایده‌ها را می‌بینیم؛ منازعه‌ی ایده‌هایی که به برتری تمدّن ما منجر می‌شود. و نکته‌ی دیگر اینکه ما در این اندیشه‌ی رهبر انقلاب، با عبور از این بحران‌های هویّتی و نظریّه‌ها به طرف یک فلسفه‌ی سیاسی حرکت می‌کنیم که هم هویّت‌زا، هم هویّت‌ساز و هم هویّت‌یاب است. دقّت کنیم که در این نسبت‌سنجی، ما به نوعی دوباره وارد یک جنگ مقدّس می‌شویم، ولی نه جنگ صلیبی؛ جنگی که عصر موجود غرب را عصر موعود نمی‌داند، لذا به نفی پایان تاریخ غرب و نفی پیروزی جنگ تمدّن‌ها حکم می‌کند. به نظر می‌آید که خود این یک فلسفه‌ی تاریخ جدیدی را نشان می‌دهد. همچنین، خود این جنگ دوازده‌روزه هم اثبات کرد که ما هر‌چند در دوره‌‌ی استعمار فرانو هستیم و استعمار ذهن و جنگ نرم، امّا غربی‌ها نشان داده‌اند که پست‌تر از این حرف‌ها هستند و اگر منافعشان ایجاب کند، به همان استعمار کهنه و سخت‌افزار و تجزیه‌ی ایران و اشغال هم فکر می‌کنند؛ یعنی نشان می‌دهد که ما با یک استعمار ترکیبی روبه‌رو هستیم. در آخر باید بگویم که اگر امام در نامه‌ی به گورباچف شنیدنِ صدای شکسته شدن استخوان‌های مارکسیسم را اعلام نمود، رهبر انقلاب در نامه به جوانان غربی ــ نه سران غربی ــ ضمن اعلام شکسته شدن استخوان‌های لیبرالیسم و سلطه‌ی مدرن غرب، عصر جدیدی را نوید می‌دهند که بشر دوباره به آسمان نگاه می‌کند و منتظر ندایی ملکوتی از منجی مقدّس است. والسّلام‌علیکم‌ورحمةالله 🔗 منبع: https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=61742 #ديگران__يادداشت
    0 Kommentare 0 Geteilt 178 Ansichten 0 Bewertungen
  • ❁﷽❁
    نام قصه: گنج سخاوت بابا علی


    یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
    توی یه دهکده قشنگ، پر از گل‌های رنگارنگ ، بابا علی و مامان فاطمه با خدیجه جوون و حسن کوچولو زندگی می‌کردن. بابا علی یه مرد مهربون بود که همیشه لبخندش مثل آفتاب گرم و دلنشین بود . هر روز صبح، با یه سبد پر از نون تازه و میوه‌های آبدار می‌رفت سر زمینش و به همه کمک می‌کرد.

    یه روز، وقتی بابا علی داشت از بازار برمی‌گشت، دید یه پرنده کوچولو 🐦‍⬛ روی زمین افتاده و بالش شکسته. دلش سوخت و پرنده رو آروم برداشت. گفت: «نترس کوچولو، من بهت کمک می‌کنم!» پرنده رو برد خونه، مامان فاطمه براش یه لونه نرم با پتو درست کرد و خدیجه جوون هر روز بهش دونه‌های خوشمزه می‌داد . حسن کوچولو هم با ذوق کنار لونه می‌نشست و براش آواز می‌خوند .

    چند روز بعد، پرنده خوب شد و با یه چشمک گفت: «مرسی که بهم کمک کردین! حالا منم یه راز بهتون می‌گم. توی جنگل، زیر درخت بلوط بزرگ ، یه گنج پنهونه!» بابا علی خندید و گفت: «گنج واقعی مهربونیه!» ولی حسن کوچولو پرید وسط و گفت: «بابا! بریم گنجو پیدا کنیم! شاید یه صندوق پر از شکلات باشه! » همه خندیدن و تصمیم گرفتن برن جنگل.

    صبح زود، با یه سبد پر از خوراکی ، راه افتادن. خدیجه جوون با یه سبد گل که خودش چیده بود ، حسن کوچولو با یه چوب جادویی که فکر می‌کرد واقعیه ، و مامان فاطمه با یه نقشه دست‌ساز ، کنار بابا علی قدم برمی‌داشتن. توی راه، یه خرگوش کوچولو جلوشون پرید و گفت: «اووه! کجا می‌رین؟ من گشنمه!» بابا علی بدون معطلی یه سیب قرمز بهش داد و گفت: «بخور، دوست من!» خرگوش ذوق کرد و پرید بغلش .

    بعدش، یه موش کوچولو از لای بوته‌ها اومد و گفت: «منم گشنمه!» خدیجه جوون یه تیکه نون بهش داد و موش با خوشحالی دمشو تکون داد. یه کم جلوتر، یه جغد پیر روی شاخه نشسته بود و غرغر کرد: «هیچ‌کس به من توجه نمی‌کنه!» مامان فاطمه یه مشت گردو بهش داد و گفت: «تو هم دوست مایی!» جغد خندید و گفت: «عجب آدمای مهربونی!» .

    بالاخره رسیدن به درخت بلوط بزرگ . حسن کوچولو با چوب جادوییش زمینو کند و یه صندوق چوبی پیدا کرد! وقتی درشو باز کردن، دیدن پر از دونه‌های طلاییه! ولی بابا علی گفت: «اینا دونه‌های گیاهن! می‌تونیم بکاریمشون و برای همه غذا درست کنیم!» حسن کوچولو اول یکم اخم کرد ، ولی بعد گفت: «آره! می‌خوام به همه شکلات بدم… نه، نون بدم!» .

    وقتی برگشتن دهکده، بابا علی دونه‌ها رو کاشت . چند ماه بعد، زمین پر شد از گندم‌های طلایی . مامان فاطمه و خدیجه جوون نون‌های تازه پختن ، و حسن کوچولو با یه سبد پر از نون و میوه، به همه بچه‌های دهکده داد . خرگوش، موش، و جغد هم اومدن و با همه جشن گرفتن . همه می‌خندیدن و می‌گفتن: «بابا علی، تو گنج واقعی رو پیدا کردی: قلب مهربونت!» .

    بابا علی خندید و گفت: «مهربونی مثل یه دونه‌ست. اگه بکاریش، کلی خوشحالی می‌رسه!» حسن کوچولو پرید بغل بابا و گفت: «منم می‌خوام مثل تو مهربون باشم!» از اون روز، هر وقت کسی تو دهکده کمک می‌خواست، حسن کوچولو با سبدش می‌دوید و می‌گفت: «منم گنج مهربونی دارم!» .

    قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه‌اش نرسید

    🐦‍⬛
    پدر و مادر مهربان!
    این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد:

    امیر المومنین علی علیه السلام:
    السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ.
    بخشندگی آن است که بی درخواست باشد، اما آنچه پس از درخواست دادن باشد، از روی شرمندگی و بی‌میلی است.

    نهج البلاغه - حکمت ٥٣

    🪷
    کانال قصه شبهای رویایی
    قصه‌های کودکانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام.
    https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    ❁﷽❁ نام قصه: گنج سخاوت بابا علی 🌟 یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود 🌈 توی یه دهکده قشنگ، پر از گل‌های رنگارنگ 🌸، بابا علی و مامان فاطمه با خدیجه جوون و حسن کوچولو زندگی می‌کردن. بابا علی یه مرد مهربون بود که همیشه لبخندش مثل آفتاب گرم و دلنشین بود ☀️. هر روز صبح، با یه سبد پر از نون تازه 🥖 و میوه‌های آبدار 🍎 می‌رفت سر زمینش و به همه کمک می‌کرد. یه روز، وقتی بابا علی داشت از بازار برمی‌گشت، دید یه پرنده کوچولو 🐦‍⬛ روی زمین افتاده و بالش شکسته. دلش سوخت و پرنده رو آروم برداشت. گفت: «نترس کوچولو، من بهت کمک می‌کنم!» 🥰 پرنده رو برد خونه، مامان فاطمه براش یه لونه نرم با پتو درست کرد 🛏️ و خدیجه جوون هر روز بهش دونه‌های خوشمزه می‌داد 🌾. حسن کوچولو هم با ذوق کنار لونه می‌نشست و براش آواز می‌خوند 🎶. چند روز بعد، پرنده خوب شد و با یه چشمک گفت: «مرسی که بهم کمک کردین! حالا منم یه راز بهتون می‌گم. توی جنگل، زیر درخت بلوط بزرگ 🌳، یه گنج پنهونه!» بابا علی خندید و گفت: «گنج واقعی مهربونیه!» 😊 ولی حسن کوچولو پرید وسط و گفت: «بابا! بریم گنجو پیدا کنیم! شاید یه صندوق پر از شکلات باشه! 🍬» همه خندیدن و تصمیم گرفتن برن جنگل. صبح زود، با یه سبد پر از خوراکی 🧺، راه افتادن. خدیجه جوون با یه سبد گل که خودش چیده بود 💐، حسن کوچولو با یه چوب جادویی که فکر می‌کرد واقعیه 🪄، و مامان فاطمه با یه نقشه دست‌ساز 🗺️، کنار بابا علی قدم برمی‌داشتن. توی راه، یه خرگوش کوچولو 🐰 جلوشون پرید و گفت: «اووه! کجا می‌رین؟ من گشنمه!» بابا علی بدون معطلی یه سیب قرمز بهش داد 🍎 و گفت: «بخور، دوست من!» خرگوش ذوق کرد و پرید بغلش 🥰. بعدش، یه موش کوچولو 🐭 از لای بوته‌ها اومد و گفت: «منم گشنمه!» خدیجه جوون یه تیکه نون بهش داد 🥖 و موش با خوشحالی دمشو تکون داد. یه کم جلوتر، یه جغد پیر 🦉 روی شاخه نشسته بود و غرغر کرد: «هیچ‌کس به من توجه نمی‌کنه!» مامان فاطمه یه مشت گردو بهش داد 🌰 و گفت: «تو هم دوست مایی!» جغد خندید و گفت: «عجب آدمای مهربونی!» 😊. بالاخره رسیدن به درخت بلوط بزرگ 🌳. حسن کوچولو با چوب جادوییش زمینو کند و یه صندوق چوبی پیدا کرد! 🪣 وقتی درشو باز کردن، دیدن پر از دونه‌های طلاییه! 🌟 ولی بابا علی گفت: «اینا دونه‌های گیاهن! می‌تونیم بکاریمشون و برای همه غذا درست کنیم!» حسن کوچولو اول یکم اخم کرد 😕، ولی بعد گفت: «آره! می‌خوام به همه شکلات بدم… نه، نون بدم!» 😄. وقتی برگشتن دهکده، بابا علی دونه‌ها رو کاشت 🌱. چند ماه بعد، زمین پر شد از گندم‌های طلایی 🌾. مامان فاطمه و خدیجه جوون نون‌های تازه پختن 🥐، و حسن کوچولو با یه سبد پر از نون و میوه، به همه بچه‌های دهکده داد 🍏. خرگوش، موش، و جغد هم اومدن و با همه جشن گرفتن 🎉. همه می‌خندیدن و می‌گفتن: «بابا علی، تو گنج واقعی رو پیدا کردی: قلب مهربونت!» ❤️. بابا علی خندید و گفت: «مهربونی مثل یه دونه‌ست. اگه بکاریش، کلی خوشحالی می‌رسه!» 🌈 حسن کوچولو پرید بغل بابا و گفت: «منم می‌خوام مثل تو مهربون باشم!» 🥰 از اون روز، هر وقت کسی تو دهکده کمک می‌خواست، حسن کوچولو با سبدش می‌دوید و می‌گفت: «منم گنج مهربونی دارم!» 😊. قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه‌اش نرسید 🦜 🌛🌍🐰🐭🐦‍⬛🦉🦜🌜 پدر و مادر مهربان! این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد: امیر المومنین علی علیه السلام: السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ. بخشندگی آن است که بی درخواست باشد، اما آنچه پس از درخواست دادن باشد، از روی شرمندگی و بی‌میلی است. نهج البلاغه - حکمت ٥٣ 🌼🌻💐🌷🏵️💮🌸🪷🌺🌹 🌜 کانال قصه شبهای رویایی 🌟 قصه‌های کودکانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    0 Kommentare 0 Geteilt 342 Ansichten 0 Bewertungen
  • بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
    وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
    اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ

    رونمایی بزرگ در سالروز ولادت "زینب کبری (سلام الله علیها)"

    مژده! مژده!

    هم‌زمان با سالروز میلاد پربرکت حضرت زینب سلام‌الله علیها، پیام‌آور صبر، کرامت و مسئولیت‌پذیری، با افتخار درهای شبکه اجتماعی «امین» را به روی شما هم‌وطنان عزیز می‌گشاییم!

    شبکه اجتماعی امین، متولد دغدغه‌ی ایجاد "فضایی امن و اخلاق‌مدار" است؛ جایی که حریم خصوصی و کرامت انسانی شما، گران‌بهاترین دارایی ماست.

    در این شبکه‌ بومی، ما پایبند به:
    امنیت و اعتماد مطلق
    فرهنگ و محتوای اصیل ایرانی-اسلامی
    احترام متقابل و ارتباطات معنادار

    امروز، با الهام از شجاعت و حکمت حضرت زینب (سلام الله علیها)، متعهد می‌شویم که بهترین بستر را برای رشد آگاهی، تبادل تجربه و تقویت پیوندهای خانوادگی و اجتماعی فراهم آوریم.

    همین حالا به خانواده‌ی امن «امین» بپیوندید و در ساختن آینده‌ای روشن و متصل برای ارتباطات، سهیم باشید!

    سایت رسمی شبکه اجتماعی امین
    https://aminsocial.com

    ورود از طریق مینی اپ ایتا
    @aminsocial_app
    کانال رسمی اطلاع رسانی شبکه اجتماعی امین در ایتا
    @aminsocial


    #شبکه_اجتماعی_امین #ولادت_حضرت_زینب #امنیت_خانواده #فرهنگ_اصیل
    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ 🌟🎉 رونمایی بزرگ در سالروز ولادت "زینب کبری (سلام الله علیها)" 🎉🌟 ✨ مژده! مژده!✨ هم‌زمان با سالروز میلاد پربرکت حضرت زینب سلام‌الله علیها، پیام‌آور صبر، کرامت و مسئولیت‌پذیری، با افتخار درهای شبکه اجتماعی «امین» را به روی شما هم‌وطنان عزیز می‌گشاییم! 🎊 🤝 شبکه اجتماعی امین، متولد دغدغه‌ی ایجاد "فضایی امن و اخلاق‌مدار" است؛ جایی که حریم خصوصی و کرامت انسانی شما، گران‌بهاترین دارایی ماست. 🌱 در این شبکه‌ بومی، ما پایبند به: 🔸امنیت و اعتماد مطلق 🔒 🔸فرهنگ و محتوای اصیل ایرانی-اسلامی 🇮🇷 🔸احترام متقابل و ارتباطات معنادار ❤️ ✨ امروز، با الهام از شجاعت و حکمت حضرت زینب (سلام الله علیها)، متعهد می‌شویم که بهترین بستر را برای رشد آگاهی، تبادل تجربه و تقویت پیوندهای خانوادگی و اجتماعی فراهم آوریم. 👈 همین حالا به خانواده‌ی امن «امین» بپیوندید و در ساختن آینده‌ای روشن و متصل برای ارتباطات، سهیم باشید! 🔗 سایت رسمی شبکه اجتماعی امین https://aminsocial.com 🔗 ورود از طریق مینی اپ ایتا @aminsocial_app کانال رسمی اطلاع رسانی شبکه اجتماعی امین در ایتا @aminsocial #شبکه_اجتماعی_امین #ولادت_حضرت_زینب #امنیت_خانواده #فرهنگ_اصیل
    Like
    Love
    2
    0 Kommentare 0 Geteilt 504 Ansichten 1 Bewertungen
  • ❁﷽❁

    قصه: راز جنگل دوستی


    یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، توی یه جنگل سرسبز و قشنگ ، سه تا دوست جون جونی زندگی می‌کردند: یه خرس کوچولو تپلی و بامزه که عاشق عسل بود ، یه ببری شیطون و بازیگوش که همیشه دنبال ماجراجویی بود ، و یه شیر مهربون با یال‌های طلایی که خیلی عاقل و دانا بود و همه دوستش داشتند.

    یه روز آفتابی ، خرس کوچولو دلش یه عالمه عسل خواست. گفت: "وای، بچه‌ها! دلم برای یه عسل شیرین و خوشمزه غش رفته! " ببری که همیشه پر از انرژی بود، گفت: "آخ جون! پس بریم دنبال عسل! حتماً یه جایی توی این جنگل پیدا می‌کنیم." شیر مهربون لبخندی زد و گفت: "باشه دوستان من، ولی باید با دقت و فکر بریم. جنگل پر از رازه و باید مواظب باشیم."

    سه تا دوست راه افتادند. خرس کوچولو هی این‌طرف و اون‌طرف رو بو می‌کشید به امید اینکه بوی عسل به مشامش برسه. ببری هم می‌دوید و می‌پرید و هیجان‌زده بود. شیر مهربون اما آروم و متفکر راه می‌رفت و به اطراف خوب نگاه می‌کرد .

    اونا رفتند و رفتند تا به یه قسمت از جنگل رسیدند که خیلی ساکت و عجیب بود. درخت‌ها بلند و سر به فلک کشیده بودند و برگ‌هاشون سایه بزرگی انداخته بود. خرس کوچولو یه کمی ترسید و چسبید به شیر مهربون . ببری هم که اولش شیطنت می‌کرد، حالا آروم‌تر شده بود.

    یهو ببری یه صدای خش‌خش شنید و دید یه زنبور داره از لای درخت‌ها پرواز می‌کنه. با خوشحالی گفت: "پیداش کردم! حتماً کندو همین اطرافه!" و خواست بدو بره دنبال زنبور. شیر مهربون فوری جلوش رو گرفت و گفت: "صبر کن ببری جان! عجله نکن. شاید این یه دام باشه یا خطرناک باشه." خرس کوچولو که خیلی هوس عسل داشت، گفت: "آخه شیر مهربون، دیگه نمی‌تونم صبر کنم!"

    شیر مهربون گفت: "دوستای خوبم، برای اینکه به هدفمون برسیم و پیروز بشیم، باید خوب فکر کنیم و عجله نکنیم و با تدبیر کار کنیم." بعد با چشم‌های تیزبینش اطراف رو نگاه کرد و یه چیز برق‌برقی پشت یه درخت بزرگ دید.

    آروم آروم به سمت اون درخت رفتند و دیدند که اونجا یه کندوی عسل بزرگ و پر از عسل بود! ولی دور کندو یه عالمه خار و شاخه تیز بود که نمی‌شد به راحتی بهش نزدیک شد. خرس کوچولو با ناراحتی گفت: "آی، چقدر سخته! چطور عسل رو برداریم؟"

    شیر مهربون گفت: "نگران نباشید، راهش رو پیدا می‌کنیم." بعد شروع کرد به فکر کردن. ببری هم که از اولش هیجان‌زده بود، حالا با دقت به شیر مهربون نگاه می‌کرد. شیر مهربون یه چوب بلند و محکم پیدا کرد و با کمک اون، شاخه‌های تیز رو آروم آروم کنار زد تا راه برای رسیدن به کندو باز شد. خرس کوچولو از خوشحالی بال درآورده بود!

    وقتی به کندو رسیدند، خرس کوچولو حسابی عسل خورد و ببری هم از خوشحالی بالا و پایین می‌پرید. شیر مهربون هم لبخند می‌زد و از اینکه دوستاش خوشحال بودند، خوشحال بود. اونا فهمیدند که با فکر کردن و عجله نکردن و رازدار بودن، می‌تونن به هر چیزی که می‌خوان برسن.

    قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه اش نرسید. 🐦‍⬛

    🐦‍⬛
    پدر و مادر مهربان!
    این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد:
    امیر المومنین علی علیه السلام:

    الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ.

    پيروزى در دورانديشى، و دور انديشى در به كار گيرى صحيح انديشه، و انديشه صحيح به راز دارى است.

    نهج البلاغه - حکمت ٤٨
    🪷
    کانال قصه شبهای رویایی
    قصه‌های کودکانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام.

    https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    ❁﷽❁ قصه: 🐻🐯🦁 راز جنگل دوستی 🌟 یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، توی یه جنگل سرسبز و قشنگ 🌳، سه تا دوست جون جونی زندگی می‌کردند: یه خرس کوچولو 🐻 تپلی و بامزه که عاشق عسل بود 🍯، یه ببری 🐯 شیطون و بازیگوش که همیشه دنبال ماجراجویی بود 🤸، و یه شیر مهربون 🦁 با یال‌های طلایی که خیلی عاقل و دانا بود 📚 و همه دوستش داشتند. یه روز آفتابی ☀️، خرس کوچولو 🐻 دلش یه عالمه عسل خواست. گفت: "وای، بچه‌ها! دلم برای یه عسل شیرین و خوشمزه غش رفته! 😋" ببری 🐯 که همیشه پر از انرژی بود، گفت: "آخ جون! پس بریم دنبال عسل! حتماً یه جایی توی این جنگل پیدا می‌کنیم." شیر مهربون 🦁 لبخندی زد و گفت: "باشه دوستان من، ولی باید با دقت و فکر بریم. جنگل پر از رازه و باید مواظب باشیم." 🤫 سه تا دوست راه افتادند. خرس کوچولو 🐻 هی این‌طرف و اون‌طرف رو بو می‌کشید 👃 به امید اینکه بوی عسل به مشامش برسه. ببری 🐯 هم می‌دوید و می‌پرید و هیجان‌زده بود. شیر مهربون 🦁 اما آروم و متفکر راه می‌رفت و به اطراف خوب نگاه می‌کرد 👀. اونا رفتند و رفتند تا به یه قسمت از جنگل رسیدند که خیلی ساکت و عجیب بود. 🤫 درخت‌ها بلند و سر به فلک کشیده بودند و برگ‌هاشون سایه بزرگی انداخته بود. 🌲 خرس کوچولو 🐻 یه کمی ترسید و چسبید به شیر مهربون 🦁. ببری 🐯 هم که اولش شیطنت می‌کرد، حالا آروم‌تر شده بود. یهو ببری 🐯 یه صدای خش‌خش شنید و دید یه زنبور 🐝 داره از لای درخت‌ها پرواز می‌کنه. با خوشحالی گفت: "پیداش کردم! حتماً کندو همین اطرافه!" 🤩 و خواست بدو بره دنبال زنبور. شیر مهربون 🦁 فوری جلوش رو گرفت و گفت: "صبر کن ببری جان! ✋ عجله نکن. شاید این یه دام باشه یا خطرناک باشه." خرس کوچولو 🐻 که خیلی هوس عسل داشت، گفت: "آخه شیر مهربون، دیگه نمی‌تونم صبر کنم!" 😩 شیر مهربون 🦁 گفت: "دوستای خوبم، برای اینکه به هدفمون برسیم و پیروز بشیم، باید خوب فکر کنیم و عجله نکنیم و با تدبیر کار کنیم." 🤫 بعد با چشم‌های تیزبینش اطراف رو نگاه کرد و یه چیز برق‌برقی پشت یه درخت بزرگ دید. ✨ آروم آروم به سمت اون درخت رفتند و دیدند که اونجا یه کندوی عسل 🍯 بزرگ و پر از عسل بود! 🥳 ولی دور کندو یه عالمه خار و شاخه تیز بود که نمی‌شد به راحتی بهش نزدیک شد. خرس کوچولو 🐻 با ناراحتی گفت: "آی، چقدر سخته! چطور عسل رو برداریم؟" 😔 شیر مهربون 🦁 گفت: "نگران نباشید، راهش رو پیدا می‌کنیم." بعد شروع کرد به فکر کردن. 🤔 ببری 🐯 هم که از اولش هیجان‌زده بود، حالا با دقت به شیر مهربون 🦁 نگاه می‌کرد. شیر مهربون 🦁 یه چوب بلند و محکم پیدا کرد و با کمک اون، شاخه‌های تیز رو آروم آروم کنار زد تا راه برای رسیدن به کندو باز شد. 🪜 خرس کوچولو 🐻 از خوشحالی بال درآورده بود! 🐻‍❄️ وقتی به کندو رسیدند، خرس کوچولو 🐻 حسابی عسل خورد 🍯 و ببری 🐯 هم از خوشحالی بالا و پایین می‌پرید. 🎉 شیر مهربون 🦁 هم لبخند می‌زد و از اینکه دوستاش خوشحال بودند، خوشحال بود. 😊 اونا فهمیدند که با فکر کردن و عجله نکردن و رازدار بودن، می‌تونن به هر چیزی که می‌خوان برسن. 🧠 قصه ما بسر رسید کلاغه به خونه اش نرسید. 🐦‍⬛ 🌛🌍🐰🐭🐦‍⬛🦉🦜🌜 پدر و مادر مهربان! این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد: امیر المومنین علی علیه السلام: الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ. پيروزى در دورانديشى، و دور انديشى در به كار گيرى صحيح انديشه، و انديشه صحيح به راز دارى است. نهج البلاغه - حکمت ٤٨ 🌼🌻💐🌷🏵️💮🌸🪷🌺🌹 🌜 کانال قصه شبهای رویایی 🌟 قصه‌های کودکانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    Love
    1
    0 Kommentare 0 Geteilt 500 Ansichten 0 Bewertungen
  • آيين دوست يابى
    امیر المومنین علی علیه السلام:
    ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان است، و از او ناتوان تر آن كه دوستان خود را از دست بدهد.

    أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ .

    نهج البلاغه - حکمت ١٢ (طرُق المودّة ):
    آيين دوست يابى 🙂 امیر المومنین علی علیه السلام: ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان است، و از او ناتوان تر آن كه دوستان خود را از دست بدهد. أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ . نهج البلاغه - حکمت ١٢ (طرُق المودّة ):
    Love
    1
    0 Kommentare 0 Geteilt 515 Ansichten 1 Bewertungen
  • ❁﷽❁
    قصه غرور فندقی و دوستی گنجشک مهربون

    یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، زیر گنبد کبود ، توی یک جنگل سرسبز و زیبا ، حیوانات زیادی در صلح و آرامش زندگی می‌کردند. اما در میان آنان، خرگوش کوچولویی به نام فندقی بود که به خاطر تنددویدنش ، غرور عجیبی داشت و مدام در فکر شنیدن تحسین دیگران بود.

    روزی آفتابی ، فندقی کنار رودخانه مشغول بازی بود که طاووس زیبای جنگل را با دم رنگارنگش دید. فندقی برای خودنمایی، سنگریزه‌ای به سوی طاووس پرتاب کرد. طاووس ناراحت گفت: «چرا پرهایم را کثیف کردی؟»
    فندقی با خنده پاسخ داد:«هه هه! مگر تو کی هستی؟ من از تو بهترم! من تندتر می‌دوم!»
    طاووس با اخلاق گفت:«غرور تو را روزی به پشیمانی می‌کشاند» و رفت.

    کمی بعد، فندقی گنجشک مهربونی را دید که دانه جمع می‌کرد. برای آزار او، خطایش را (پناه بردن به جای ناامن در روز بارانی ) به رخش کشید و مسخره‌اش کرد. گنجشک خجالت‌زده سرش را پایین انداخت. فندقی با غرور گفت: «من اگر بودم، به بلندترین درخت می‌رفتم!» و دور شد.

    اما ناگهان، پایش به ریشه‌ای گیر کرد و با درد زیادی بر زمین افتاد. هوا تاریک شد و او تنها و ترسیده ، به گریه افتاد. آنجا بود که به اشتباه خود پی برد: «چرا به دیگران آسیب زدم؟ چرا مغرور شدم؟»

    در آن تاریکی، گنجشک مهربان او را یافت و به جای کینه، به کمکش شتافت. او آقا فیل را آورد تا فندقی را نجات دهد. فندقی با شرمندگی عذرخواهی کرد. آقا فیل با مهربانی گفت: «پشیمانی از گناه، نزد خدا از کار نیکی که تو را دچار عجب کند، بهتر است.»

    گنجشک نیز او را بخشید و گفت: «بیا دوست باشیم و قول بده دیگر کسی را نیازاری.» فندقی قول داد و از آن روز، با تواضع و مهربانی زندگی کرد.

    پایان قصه

    پدر و مادر مهربان!
    این قصه، برداشتی است از سخن گهربار امام علی علیه السلام:
    «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.»
    «گناهی که تو را ناراحت کند (و پشیمان سازد)، نزد خدا بهتر از کار نیکی است که تو را به خودبینی اندازد.»
    (نهج البلاغه، حکمت ۴۶)

    🪷
    https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    ❁﷽❁ قصه غرور فندقی و دوستی گنجشک مهربون 🤝🐦 یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، زیر گنبد کبود 💙، توی یک جنگل سرسبز و زیبا 🌳، حیوانات زیادی در صلح و آرامش زندگی می‌کردند. اما در میان آنان، خرگوش کوچولویی به نام فندقی بود که به خاطر تنددویدنش 🏃، غرور عجیبی داشت و مدام در فکر شنیدن تحسین دیگران بود. 😠 روزی آفتابی ☀️، فندقی کنار رودخانه مشغول بازی بود که طاووس زیبای جنگل 🦚 را با دم رنگارنگش دید. فندقی برای خودنمایی، سنگریزه‌ای به سوی طاووس پرتاب کرد. طاووس ناراحت گفت: «چرا پرهایم را کثیف کردی؟» 😔 فندقی با خنده پاسخ داد:«هه هه! مگر تو کی هستی؟ من از تو بهترم! من تندتر می‌دوم!» 😜 طاووس با اخلاق گفت:«غرور تو را روزی به پشیمانی می‌کشاند» و رفت. 😥 کمی بعد، فندقی گنجشک مهربونی 🐦 را دید که دانه جمع می‌کرد. برای آزار او، خطایش را (پناه بردن به جای ناامن در روز بارانی 🌧️) به رخش کشید و مسخره‌اش کرد. گنجشک خجالت‌زده سرش را پایین انداخت. 🥺 فندقی با غرور گفت: «من اگر بودم، به بلندترین درخت می‌رفتم!» و دور شد. 🌳🏃💨 اما ناگهان، پایش به ریشه‌ای گیر کرد و با درد زیادی بر زمین افتاد. 🤕😭 هوا تاریک شد 🌙 و او تنها و ترسیده 😨، به گریه افتاد. آنجا بود که به اشتباه خود پی برد: «چرا به دیگران آسیب زدم؟ چرا مغرور شدم؟» 😔 در آن تاریکی، گنجشک مهربان او را یافت و به جای کینه، به کمکش شتافت. او آقا فیل 🐘 را آورد تا فندقی را نجات دهد. فندقی با شرمندگی عذرخواهی کرد. آقا فیل با مهربانی گفت: «پشیمانی از گناه، نزد خدا از کار نیکی که تو را دچار عجب کند، بهتر است.» 😊💖 گنجشک نیز او را بخشید و گفت: «بیا دوست باشیم و قول بده دیگر کسی را نیازاری.» 🤝 فندقی قول داد و از آن روز، با تواضع و مهربانی زندگی کرد. 😇 پایان قصه 🥳 پدر و مادر مهربان! این قصه، برداشتی است از سخن گهربار امام علی علیه السلام: «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.» «گناهی که تو را ناراحت کند (و پشیمان سازد)، نزد خدا بهتر از کار نیکی است که تو را به خودبینی اندازد.» (نهج البلاغه، حکمت ۴۶) 🌼🌻💐🌷🏵️💮🌸🪷🌺🌹 🆔 https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    Love
    1
    0 Kommentare 0 Geteilt 669 Ansichten 1 Bewertungen
  • ❁﷽❁
    دستای مهربون، دل‌های شاد


    یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود.

    توی یک خونه‌ی پُر از شادی و نور ، بابا علی مهربون، مامان فاطمه قشنگ ، زهرا جووون خوشگل و خدیجه کوچولو نازنین 👧🏻 زندگی می‌کردن. این خانواده‌ی خوب، همیشه دلشون می‌خواست به بقیه کمک کنن و دل آدما رو شاد کنن .

    یک روز قشنگ، بابا علی داشت می‌اومد خونه. دید یک پیرزن 👵🏻 مهربون، داره توی خیابون راه می‌ره، اما خیلی ناراحته و غصه‌داره . بار و بندیلش هم سنگین بود.

    بابا علی رفت جلو و گفت: "سلام مادر جون! خوبی؟ چرا انقدر ناراحتی؟"

    پیرزن گفت: "سلام پسرم! راستش خونه‌ام یک مشکلی پیدا کرده و من باید برم یک جای دیگه. اما خیلی غصه‌دارم که چطوری همه وسایلم رو ببرم و دلم آروم نمی‌گیره."

    بابا علی خندید و گفت: "عه! این که ناراحتی نداره! من کمکتون می‌کنم. خدا دوست داره ما به آدما کمک کنیم تا دلشون شاد بشه."

    بابا علی اومد خونه و قصه‌ی پیرزن رو برای مامان فاطمه و زهرا جووون و خدیجه کوچولو تعریف کرد.

    مامان فاطمه سریع گفت: "آخ جون! پس ما هم باید بریم کمک! زود باشیم بریم دل اون خانم رو شاد کنیم."

    زهرا جووون (که از خدیجه یکم بزرگ‌تر بود) گفت: "من می‌تونم وسایل‌های سبک‌تر رو بردارم." 💪🏻

    خدیجه کوچولو با اون صدای کوچولوش گفت: "منم می‌تونم دست مامان‌جون رو بگیرم که خسته نشه."

    همه‌ی خانواده با هم رفتن پیش پیرزن. پیرزن وقتی دید یک خانواده‌ی مهربون و شاد اومدن کمکش، چشم‌هاش پُر از اشک شد، اما این بار اشک شادی بود.

    بابا علی تند و تند وسایل سنگین رو برداشت. مامان فاطمه وسایل‌ها رو توی یک پارچه‌ی قشنگ پیچید . زهرا جووون یک عالمه وسایل ریزه میزه پیرزن رو گذاشت توی کیفش . و خدیجه کوچولو، دست‌های گرم پیرزن رو گرفت و باهاش حرف‌های قشنگ زد تا دلش آروم بشه.

    وقتی همه کارها تموم شد، پیرزن قشنگ خندید و گفت: "واییی! شماها مثل فرشته‌ها 🧚🏻‍♂️ اومدید. حالا دلم خیلی آرومه و اصلاً غصه ندارم. خدا بهتون پاداش بده."

    بابا علی و مامان فاطمه به هم نگاه کردن و خندیدن. دیدن که وقتی به کسی کمک می‌کنن، دل خودشون هم چقدر شاد می‌شه. فهمیدن که خدا خیلی دوست داره که ما زود به کمک آدم‌هایی بریم که غصه‌دارن یا کسی رو ندارن. این کار قشنگ، گناهان بد ما رو هم از بین می‌بره.

    الحمدلله خدیجه کوچولو و زهرا جووون یاد گرفتن که مهربونی کردن بهترین بازی دنیاست.


    قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه‌اش نرسید.



    پدر و مادر مهربان!
    این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد:

    امیر المومنین علی علیه السلام:

    مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.

    از كفّاره گناهان بزرگ، به فرياد مردم رسيدن، و آرام كردن مصيبت ديدگان است.
    نهج البلاغه - حکمت ٢٤

    🪷
    قصه‌های شبانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام

    ان شاالله هر شب با یک قصه زیبا از معارف اهل بیت (علیهم السلام)، دنیایی از مهربانی، دانایی و نور را به قلب کودکانمان هدیه دهیم.

    https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    ❁﷽❁ ✨ دستای مهربون، دل‌های شاد ✨ یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. 🕌 توی یک خونه‌ی پُر از شادی و نور ☀️، بابا علی مهربون، مامان فاطمه قشنگ 🌸، زهرا جووون خوشگل و خدیجه کوچولو نازنین 👧🏻 زندگی می‌کردن. این خانواده‌ی خوب، همیشه دلشون می‌خواست به بقیه کمک کنن و دل آدما رو شاد کنن 😊. یک روز قشنگ، بابا علی داشت می‌اومد خونه. دید یک پیرزن 👵🏻 مهربون، داره توی خیابون راه می‌ره، اما خیلی ناراحته و غصه‌داره 😔. بار و بندیلش هم سنگین بود. بابا علی رفت جلو و گفت: "سلام مادر جون! خوبی؟ چرا انقدر ناراحتی؟" پیرزن گفت: "سلام پسرم! راستش خونه‌ام یک مشکلی پیدا کرده و من باید برم یک جای دیگه. اما خیلی غصه‌دارم که چطوری همه وسایلم رو ببرم و دلم آروم نمی‌گیره." 🥺 بابا علی خندید و گفت: "عه! این که ناراحتی نداره! من کمکتون می‌کنم. خدا دوست داره ما به آدما کمک کنیم تا دلشون شاد بشه." 🥰 بابا علی اومد خونه و قصه‌ی پیرزن رو برای مامان فاطمه و زهرا جووون و خدیجه کوچولو تعریف کرد. مامان فاطمه سریع گفت: "آخ جون! پس ما هم باید بریم کمک! زود باشیم بریم دل اون خانم رو شاد کنیم." زهرا جووون (که از خدیجه یکم بزرگ‌تر بود) گفت: "من می‌تونم وسایل‌های سبک‌تر رو بردارم." 💪🏻 خدیجه کوچولو با اون صدای کوچولوش گفت: "منم می‌تونم دست مامان‌جون رو بگیرم که خسته نشه." 🤝 همه‌ی خانواده با هم رفتن پیش پیرزن. پیرزن وقتی دید یک خانواده‌ی مهربون و شاد اومدن کمکش، چشم‌هاش پُر از اشک شد، اما این بار اشک شادی بود. 😄 بابا علی تند و تند وسایل سنگین رو برداشت. مامان فاطمه وسایل‌ها رو توی یک پارچه‌ی قشنگ پیچید 🎀. زهرا جووون یک عالمه وسایل ریزه میزه پیرزن رو گذاشت توی کیفش 🎒. و خدیجه کوچولو، دست‌های گرم پیرزن رو گرفت و باهاش حرف‌های قشنگ زد تا دلش آروم بشه. 🗣️ وقتی همه کارها تموم شد، پیرزن قشنگ خندید و گفت: "واییی! شماها مثل فرشته‌ها 🧚🏻‍♂️ اومدید. حالا دلم خیلی آرومه و اصلاً غصه ندارم. خدا بهتون پاداش بده." 🙏 بابا علی و مامان فاطمه به هم نگاه کردن و خندیدن. دیدن که وقتی به کسی کمک می‌کنن، دل خودشون هم چقدر شاد می‌شه. ✨ فهمیدن که خدا خیلی دوست داره که ما زود به کمک آدم‌هایی بریم که غصه‌دارن یا کسی رو ندارن. این کار قشنگ، گناهان بد ما رو هم از بین می‌بره. 🗑️ الحمدلله خدیجه کوچولو و زهرا جووون یاد گرفتن که مهربونی کردن بهترین بازی دنیاست. 💫 قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه‌اش نرسید. پدر و مادر مهربان! این قصه اقتباسی از روایت نورانی زیر می‌باشد: امیر المومنین علی علیه السلام: مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ. از كفّاره گناهان بزرگ، به فرياد مردم رسيدن، و آرام كردن مصيبت ديدگان است. نهج البلاغه - حکمت ٢٤ 🌼🌻💐🌷🏵️💮🌸🪷🌺🌹 قصه‌های شبانه از روایات اهل بیت علیهم‌السلام 🌟 ان شاالله هر شب با یک قصه زیبا از معارف اهل بیت (علیهم السلام)، دنیایی از مهربانی، دانایی و نور را به قلب کودکانمان هدیه دهیم. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/4118021162C080f17b628
    Love
    1
    0 Kommentare 0 Geteilt 617 Ansichten 0 Bewertungen
شبکه اجتماعی امین https://aminsocial.com